كازوئوایشي گورو
به تازگي فرصتي دست داد تا كتاب بازمانده روز نوشته ي كازوئوایشي گورو را كه مدت ها پيش از مهدي عزيز گرفته بودم بخوانم. كتاب ترجمه نجف دريابندري است وبه حق به خوبي توانسته است به زباني دست يابد كه با حال و هواي داستان و راوي آن كه يك پيش خدمت انگليسي است نزديك است. كازائوشي كه ژاپني الاصل و بزرگ شده انگليس است در بازمانده روززيركانه رماني را خلق مي كند كه در حالي كه در آن خبري از كشش هاي متداول داستاني وجود ندارد ولي خواننده بدون آنكه حس كند در پيچ و خم حوادث درون داستاني با راوي شريك شده و همزاد پنداري مي كند. كتاب سرشار از ظرافت هاي نگارشي است كه نويسنده بدون آنكه به آنها اشاره اي كند حداقل اشاره اي مستقيل خواننده در مسيري قرار مي گيرد كه در اكتشاف وقايع رخ داده برآيد و از آنها برداشتي خاص خود داشته باشد. و شايد اين مهم ترين نكته اين اثر باشد. شما در پايان بازگفت پاره اي از خاطرات مختاريد كه آنگونه كه مي خواهيد برداشت كنيد.كتاب را اززواياي ديگري هم مي توان مورد بررسي قرارداد كه شايد به لحاظ ادبي مهم نباشد ولي به لحاظ اجتماعي و فرهنگي مي تواند بسيار مفيد باشد. بطور مثال نوع نگاه استيونز كه نقش اول و راوي داستان است به مسائل حرفه اي اش. او به عنوان پيش خدمت در سراي دارلينگتن كه از خانه هاي اعياني بزرگ انگليس است خدمت مي كند و تعداد زيادي پادو و خدمه در زير دست او به فعاليت مشغولند. او موقعيت شغلي و وظايف خود را بخوبي مي داند و بشدت از تخطي از آنها دوري مي كند. وظيفه شناسي بي حد او مي تواند براي جامعه ما مفيد باشد. و يا دقت وسواسي او در بهتر انجام دادن وظايف اش و مطالعه در اين زمينه ويا مذاكره با افراد همكار در خصوص مشكلات مرتبط شغلي.خواندن اين كتاب 300 صفحه اي را به شما دوستان پيشنهاد ميكنم
Thursday, January 27, 2005
خود انساني و خود شغلي
اين مطلب جالب كه در سايت دبش امده بود را بخوانيد:اول : من ارزشمند) در يكي از كوهنورديهاي ماههاي اوليه دانشگاه وقتي روي قله سرود« اي ايران» را خوانديم و گفتيم «جان من فداي خاك پاك ميهنم» يكي از دوستان پرسنتر كه تجربههايي از جنس تلاش براي فدا كردن جان را نيز در كارنامهاش داشت گفت اين بيت غلط است. جان شما ارزشمندتر از خاك وطن است. براي ما كه آغشته به ادبيات كساني همچون مرحوم شريعتي بوديم اين حرف عجيب و غيرقابل باور ضربهاي بود كه بر شيشه نگاهمان خورد. براي من ضربه دوم را مصطفي ملكيان زد. اولين جملهاي كه در اولين برخوردم با او به خاطر دارم اين بود كه «وجود شما از هر چيزي مهمتر است. من اثبات نميكنم ولي ميگويم سخن گفتن از فدا كردن خود براي ميهن و آرمان و مذهب و خلق امري بيمعنا است » ( نقل به مضمون). اين بيان اگزيستانسياليستي از خود انساني، براي من آنقدر جذاب بود كه تا مدتها با آن كلنجار ميرفتم. گرچه دوستاني با نگاههاي ايدئولوژيك (چه مذهبي و چه غير مذهبي) به راحتي قادر بودند تا چنين ديدگاهي را غلط يا قابل رد كردن بشمارند ولي به نظر من ميرسيد نكته نهفتهاي در اين سخن وجود دارد كه بسيار ارزشمند است. هر چند تا سالها بعد مغز سخن وي را لمس نكردم.ادامه
اين مطلب جالب كه در سايت دبش امده بود را بخوانيد:اول : من ارزشمند) در يكي از كوهنورديهاي ماههاي اوليه دانشگاه وقتي روي قله سرود« اي ايران» را خوانديم و گفتيم «جان من فداي خاك پاك ميهنم» يكي از دوستان پرسنتر كه تجربههايي از جنس تلاش براي فدا كردن جان را نيز در كارنامهاش داشت گفت اين بيت غلط است. جان شما ارزشمندتر از خاك وطن است. براي ما كه آغشته به ادبيات كساني همچون مرحوم شريعتي بوديم اين حرف عجيب و غيرقابل باور ضربهاي بود كه بر شيشه نگاهمان خورد. براي من ضربه دوم را مصطفي ملكيان زد. اولين جملهاي كه در اولين برخوردم با او به خاطر دارم اين بود كه «وجود شما از هر چيزي مهمتر است. من اثبات نميكنم ولي ميگويم سخن گفتن از فدا كردن خود براي ميهن و آرمان و مذهب و خلق امري بيمعنا است » ( نقل به مضمون). اين بيان اگزيستانسياليستي از خود انساني، براي من آنقدر جذاب بود كه تا مدتها با آن كلنجار ميرفتم. گرچه دوستاني با نگاههاي ايدئولوژيك (چه مذهبي و چه غير مذهبي) به راحتي قادر بودند تا چنين ديدگاهي را غلط يا قابل رد كردن بشمارند ولي به نظر من ميرسيد نكته نهفتهاي در اين سخن وجود دارد كه بسيار ارزشمند است. هر چند تا سالها بعد مغز سخن وي را لمس نكردم.ادامه
بر ما چه رفتهاست، باربد؟
در خلال سفري كه سه شنبه چهارشنبه به زنجان داشتم فرصتي دست داد تا داستاني منتشر نشده از هوشنگ گلشيري را برخوانم. بر ما چه رفتهاست، باربد؟ اول تشكر كنم از مهدي آش خور هميشه عزيز براي معرفي اين اثر.با توجه به موجز و مختصر بودن اين داستان خواندن آن را به شما پيشنهاد مي كنم.ساير داستان هاي گلشيري را نيز كه به تازگي روي سايت بنياد گلشيري قرارگرفته است در اينجا مي توانيد بيابيد.در پايان از همه دوستان كه در آن پنج شنبه كذايي ما را رهين منت خود فرمودند سپاس گذارم.
در خلال سفري كه سه شنبه چهارشنبه به زنجان داشتم فرصتي دست داد تا داستاني منتشر نشده از هوشنگ گلشيري را برخوانم. بر ما چه رفتهاست، باربد؟ اول تشكر كنم از مهدي آش خور هميشه عزيز براي معرفي اين اثر.با توجه به موجز و مختصر بودن اين داستان خواندن آن را به شما پيشنهاد مي كنم.ساير داستان هاي گلشيري را نيز كه به تازگي روي سايت بنياد گلشيري قرارگرفته است در اينجا مي توانيد بيابيد.در پايان از همه دوستان كه در آن پنج شنبه كذايي ما را رهين منت خود فرمودند سپاس گذارم.
عندر باب عدبیاط نگارش
الا یا ایحا صاقی عدر کعصن وناولحاکه اشغ آثان نمود اول ولی افطاد مشکلحا***ثالحا دل تلب جام جم از مامی کردوانچه خود داشط زبیگانه طمنا می کرد***آورده اندکه ثالها پیش شیخی می ضیصت شوخ تبع و رند مصلک, شیخ درهجره خود همی نشثت و کطابت حمی فرمود طا بدانجا کهوی را کاطبالکطبا یا به ظبان امروضی طایپیصت الطایپیصطان مینامیدند.اظ مجموعه حای طغریر شده بدسط ایشان می طوان به قثه چهل توتی و داصطان هظارو یک شب وشاحنامه فردوسی عشاره کرد.طصلت وی برکطابط طا بدان جای بود که گویند طمامی حروف چندین ضبان رایج دنیا اظ جمله فارثی وعربی راچشم بصته کطابط حمی فرمود!گویند روضی مردی طاضی که خودرا خداوندکطابط حمی دانصتبر در شیخنا درآمد و بانگ برداشط که یا شیخ ریض می بینمط حمی در باب کطابط که طو کصره ی کوچکی اظ کطابط ما حم نمی شوی چه رصد الف یا با ؟شیخ صر دربرج مراغبت حمی کرد و لخطی اظ صخن باض ایثتاد طا بر قیض خود کزمی کرده باشد وانگاه فرمودما آن کصره حم حمی نباشیم؟!از فظایل شیخنا بثیار گفته اند و نوشطه اند.عتار در کطاب طزکرطل عولیا می نویصد آن ضاییده ی نجابط ماهی بهرلتافط گم گشطه به راه سواب ثدمتر دویده در صوی صراب مشطاغ اشغ غلم ندانصطه فرغ کطاب و شلقم آن مرده به راه هصتی شنگول بی پیمانه ی می و مصتی آن مفغود بی فراقط شیخنا و مولا نا ابوکطاب الکطابط به پرنویصی شحره بود و به کم خوانی محره. گویند که صالا حمی نوشت و حمی نوشت طا روظی رندی بانگ برآورد یا شیخ چه حمی نویصی فرمود غصه چحل من توتی پرصیدند یا شیخ از بر حمی نویصی که کطابی نمی بینیم در بر طو؟ گفت صالحاست که مادر بزرگم گفطه بود و من چیظهایی از بر دارم.شحرت وی طا بدانجای اسط که نام وی در کطاب رکورد های جحانی صبت گردیده اصط؟وی در چندین مورد رکوردهای جحانی را شکثته بودرکورد قلت نویصی ثاده طرین کلمه ظبان مادری برای غلط نوشتن کلمه های اظ - طا -اصطرکورد بیشطرین قلت برای ساده ترین کلمه در مدل حای مخطلف کلمه اسط-اثت-اصت
وصلام الکم
الا یا ایحا صاقی عدر کعصن وناولحاکه اشغ آثان نمود اول ولی افطاد مشکلحا***ثالحا دل تلب جام جم از مامی کردوانچه خود داشط زبیگانه طمنا می کرد***آورده اندکه ثالها پیش شیخی می ضیصت شوخ تبع و رند مصلک, شیخ درهجره خود همی نشثت و کطابت حمی فرمود طا بدانجا کهوی را کاطبالکطبا یا به ظبان امروضی طایپیصت الطایپیصطان مینامیدند.اظ مجموعه حای طغریر شده بدسط ایشان می طوان به قثه چهل توتی و داصطان هظارو یک شب وشاحنامه فردوسی عشاره کرد.طصلت وی برکطابط طا بدان جای بود که گویند طمامی حروف چندین ضبان رایج دنیا اظ جمله فارثی وعربی راچشم بصته کطابط حمی فرمود!گویند روضی مردی طاضی که خودرا خداوندکطابط حمی دانصتبر در شیخنا درآمد و بانگ برداشط که یا شیخ ریض می بینمط حمی در باب کطابط که طو کصره ی کوچکی اظ کطابط ما حم نمی شوی چه رصد الف یا با ؟شیخ صر دربرج مراغبت حمی کرد و لخطی اظ صخن باض ایثتاد طا بر قیض خود کزمی کرده باشد وانگاه فرمودما آن کصره حم حمی نباشیم؟!از فظایل شیخنا بثیار گفته اند و نوشطه اند.عتار در کطاب طزکرطل عولیا می نویصد آن ضاییده ی نجابط ماهی بهرلتافط گم گشطه به راه سواب ثدمتر دویده در صوی صراب مشطاغ اشغ غلم ندانصطه فرغ کطاب و شلقم آن مرده به راه هصتی شنگول بی پیمانه ی می و مصتی آن مفغود بی فراقط شیخنا و مولا نا ابوکطاب الکطابط به پرنویصی شحره بود و به کم خوانی محره. گویند که صالا حمی نوشت و حمی نوشت طا روظی رندی بانگ برآورد یا شیخ چه حمی نویصی فرمود غصه چحل من توتی پرصیدند یا شیخ از بر حمی نویصی که کطابی نمی بینیم در بر طو؟ گفت صالحاست که مادر بزرگم گفطه بود و من چیظهایی از بر دارم.شحرت وی طا بدانجای اسط که نام وی در کطاب رکورد های جحانی صبت گردیده اصط؟وی در چندین مورد رکوردهای جحانی را شکثته بودرکورد قلت نویصی ثاده طرین کلمه ظبان مادری برای غلط نوشتن کلمه های اظ - طا -اصطرکورد بیشطرین قلت برای ساده ترین کلمه در مدل حای مخطلف کلمه اسط-اثت-اصت
وصلام الکم
Subscribe to:
Posts (Atom)