Thursday, September 30, 2004

اول اين مطلب رو بخونيد تا بعد بگم كه چي مي خوام بگم:
چقدر مزه میده وقتی تو هوای سرد نشسته باشی و یه عزیزِ همیشه عزیز، کنارت باشه، دستای سرد و یخ زده ات رو تو دستاش بگیره و گرم کنه، پتو روی شونه ات بندازه نکنه سرما بخوری؛ چه لذتی داره تو لیوانای خوشگلش چای داغ بخوری تا تموم سرما از تنت بره بیرون؛ چقدر میچسبه ذره ذره چای داغ از گلوت بره پایین؛ چه لذتی داره ننه سرما شدن! چقدر لذت بخشه یک هفته با هم بودن؛ چه کیفی میده هنوز از کنارت نرفته، دلت براش تنگ بشه و به امید فردا بمونی که دوباره ببینیش؛ چه لذتی داره وقتی دیر میکنه نگرانش بشی و دلت مثل سیر و سرکه بجوشه که کجا مونده و چی شده و چرا نیومد.. هی بری و از پنجره خیابون رو نگاه کنی .. و وقتی میاد با اومدنش تمام دلواپسی ها و نگرانی هات تموم بشه! چقدر لذت بخشه وقتی حرفش، نگاهش، رفتارش، همه و همه یه حرف رو به آدم بزنن. وای چه کیفی داره!
*. اولین ها همیشه بهترین ها و خاطره انگیزترین ها هستند.*. بهترین ها همیشه همیشه همیشه موندنی هستند.*. بخاطر تمام این احساس ها ممنونم.*. مرسی، همین!
وقتي اين مطلب رو تو وبلاگ مهسا خوندم كه براي عليرضا نوشته بود حسوديم شد حسودي كه نه بيشتر غرق اين فكر شدم كه من چقدر با اين مفاهيم بيگانه ام اين حرف ها از جنسيه كه من درك نمي كنم نمي دونم قدرت عاشق شدن رو قدرت دوست داشتن رو از دست دادم من ادم مهربوني هستم ولي عاشق نيستم سالهاست كه از ياد برده ام رنگ آبي اش را...
يك روز كاري مشقت بار!
ساعت هفت و نيم شب است و تو بعد سر و كله زدن و پشتيباني هزار و يك مشتري با كامي و مجي مشغول آماده سازي مقدمات پروژه جديد هستي كه از قضا از اهميت زيادي هم بر خورداره...
كامي: خوب فكر كنم بايد براي ثبت بعضي چيزا بعضي چيزاي ديگه لازم كه بايد بعضي ها آماده كنن تا بعضي هاي ديكه استفاده كنن
مجي: سري تكون ميده و در حاليكه اصلا چيزي نفهميده مي گه حتما همين طور ديگه!!!
و من: آره همينه زود باش تند راست و ريستش كن همينه
كامي: صبر كن تا با word براش يه جدول بكشم
جدول رو ميكشه و شروع ميكنه افقي در ستون هاي اون مطالب رو نوشتن
مجي: بعد از تمام شدن كار كامي ميگه بهتر نبود اينا رو عمودي مي نوشتي!؟
كامي: آخ راست ميگي يا اونطوري بهتر
من: آره اونطوري بهتر جا ميشته
كامي: الان استادش ميكنم
مجي: چطوري خوب
كامي در حاليكه يك رديف را كپي مي كند صبر كن الان اينا رو اينوري مي كنم!؟
مجي: مگه ميشه آخه!؟ بابا از اول تايپ كن همش 6 تا دونه است!
كامي: يعني نميشه صبر كن ببينم و دائم رايت كليك ميكنه يا ميره تو option و properties و از اين سوراخ ميره از اون يكي در مياد و بعد از چند دقيقه با تعجب مي گه؟! ااااا نمي شه نداره
و من: خوب از اين وري مي خواين باشده خوب مانيتور رو يچرخونيد....!!
كامي: نه نميشه و شروه مي كنه دونه دونه كپي كردن نوشته ها در رديف ها
بعد از اينكه كامي كارش تموم ميشه مجي فرمت جدول رو عوض مي كنه
كامي : نه اين خوب نيست صبر كن و كلي ور ميره و باز نتيجه نمي گيره...
و من: حالا همين خوبه ولش كن
كامي: نه
من: بابا اون ستون رو كپي كن جدوا رو دوباره بكش
كامي: نه صبر كن
مجي: بابا الان يكي بياد بگه تا حالا چي كار كرديد چي بگيم؟!
كامي: خوب ميگيم اين جدول رو درست كرديم ديگه؟! ااا تو هم خنگي ها
و من:درحال خنده به همه اينها ودر فكر فردا كه باز بازي ادامه خواهد يافت

Saturday, September 25, 2004

كودكي يا كودكي؟
هنوز آنقدر جواني كه سالهاي سال مي تواني بدون اينكه به فكر چيزي يا كسي باشي براي خودت يعني خود خودت زندگي كني! آنقدر فرصت هست كه ذره ذره ي اين اوقات بي مصرف را به حلقه لحظه هاي عبث بسپاري بي انكه لحظه اي حتي فكر كني فردا و فرداي ديگري هم شايد باشد
يا كه نه بايد بگويم آنقدر كودكي كه سالها فرصت داري براي ازدست دادن فرصت هاي كودكي
يا كه نه ديگر انقدر بزرگ شده اي كه زمان زيادي براي كدوكي كردن داشته باشي
شايد هم كودكي را انقدر گم كرده اي كه حالا همين حالا فرصتي است براي احياي آن به هر حال كودكي يا بزرگي اش را نمي دانم
همين حالا بله همين حالا فرصتي است براي كودكي يا بزرگي كه چون كودكي بهانه هاي بيهوده مي گيرد
واي خداي من فردا صبح چقدر كار دارم من.....!

Tuesday, September 14, 2004

چه بي تابانه مي خواهم ات اي دوري ات آزمون تلخ زنده به گوري
چه بي تابانه تورا طلب مي كنم
برپشت سمندي گويي نوزين كه قرارش نيست
... (شاملو)

Wednesday, September 08, 2004

یاد ها و خاطره ها
شماره 4
سما،ویندوز و مشکل حرف ک

موقعیت:محل شرکت ساعت 11:30
خانم A از دانشگاه B تماس می گیرد و با لهجه ی شیرین C می گوید: سلام آقای مهندس D هستند؟! بله گوشی خدمتتون...
مهندس D : بله؟
خانم A : سلام آقای مهندس چی کار می کنید با زحمت های ما...
مهندس D : خواهش می کنم چه زحمتی... امرتون رو بفرمایید.
خانم A : والا آقای مهندس ببخشیدها خیلی ببخشیداا عذر می خوام تو رو خدا ببخشیدهااااااا...
مهندس D : خواهش میکنم نه بابا خواهش می کنم بفرمایید... چطور مگه
خانم A : آقای مهندس این برنامه ای که برای ما نصب کردید حرف "ک" نداره ببخشیدها روتون گلاب "کلاس" رو "لاس" می نویسه...!!!!!!!!!!!!!!!!
مهندس D : در حالیکه از فشار خنده داره می ترکه، خط رو هولد می کنه و منفجر میشه!
خانم A : الو الو آقای مهندس چی شد...

Monday, September 06, 2004

یاد ها و خاطره ها
شماره 3
محمودی، دبی و
How Much?


موقعیت: بازار دبی جمعی از دوستان در حال خرید
آقا این جمعی از دوستان به اتفاق یک بنده خدایی به نام محمودی میرن دبی برای خرید و تفریح و این جور چیزا... این آقای محمودی ما یک آدم بشدت ساده و تاحد زیادی ساده لوح در هنگام حضورش در اونجا بسیار بسیار موجب تفریح بچه ها رو فراهم میکنه.
این آقای محمودی آنچنان محو و مجذوب اجناس پر زرق و برق اونجا میشده که دائم با لهجه غلیظ ایرانی به فروشنده ها می گفته : چند؟ یعنی همون قیمتش چنده؟ بعد اونا هم نمی فهمیدن و بساطی بوده خلاصه.
بعد بچه ها میان با هزار زور و زحمت به آقا یاد میدن که نگه آقا چند؟
بگه How much?
آقای محمودی هم تمرین میکنه و با بچه ها میرن توی یک مغازه . بعد آقای محمودی یک جنس رو بر میداره و با اعتماد به نفس غلیظ میگه How much?
فروشنده هم میگه: وان هاندرد فیفتی درهم !!!! این آقای محمودی ماهم که اصلا نمی فهمه این آقاهه چی گفته با صدای بلند می گه: چند؟
و بچه ها که دیگه اینجاش رو نخونده بودن از خنده روده بر می شن.
..!

Saturday, September 04, 2004

یاد ها و خاطره ها
شماره 2

امیر و آفیس 2003
موقعیت : شرکت ساعت 7 شب
امیر در حالی که دوساعتی است که داره با کامپیوترش ور میره یک چیزایی رو نصب میکنه مشغول توصیف چیزیه که داره نصب میکنه و می خواد به ما نشون بده "Microsoft Office 2003"
بعد از اینکه کار نصب و راه اندازی آفیس تموم میشه امیر از ما (من و چند تا دیگه از بچه های شرکت) دعوت میکنه تا قابلیت های جدید آفیس رو ببینیم.بعد از کلی توضیح چیزهای خسته کننده مختلف می رسه به Speech Recognition یا همون تشخیص صدای شخص . این قابلیت کمک میکنه که نرافزار word با تشخیص صدای گوینده وارد گفته شده رو تایپ کنه و یا اینکه براساس اون ها یک سری کار مشخص رو انجام بده.

به اینجای کار که رسید امیر با کلی ذوق و شوق گفت که آره بابا ورد دیگه براش حرف میزنی خودش می نویسه!!!! ما ها هم همه کف مرگ شدیم و با دهان های باز گفتیم ننننننننننننننننننننننه!!!!!
و از امیر خواستیم که امتحان کنه و به ما نشون بده !؟
امیر هم با کلی دک و پز و قیافه گرفتن و کلاس گذاشتن پاماده شد تا این قابلیت رو به ما نشون بده!!!!
بعد میکروفون رو بر داشت و برای اولین کلمه اسن خودش رو گفت:"امیر"
Word هم نامردی نکرد و نوشت "Animal" (حیوان)
وای آقا ما که از خنده مردیم، شما رو نمی دونم. بهش گفتم بابا این کامپیوتر هم به ماهیت تو پی برد. اون یکی گفت علاوه بر تشخیص صدا چیزای دیگه رو هم تشخیص میده!!؟؟؟

Monday, August 30, 2004

یاد ها و خاطره ها
شماره 1
ردپا
صحنه: دبیرستان علامه حلی کلاس سوم یک
بچه ها بشدت در حال شلوغ کاری سر و صدا پرتاب گچ کشتی و هزارتا کار جورواجور و حتی ناجور دیگه هستند
یکی از بچه ها دوتا چوب میاره و کفش ها شو در میاره و چوب ها رو داخل کفش ها میکنه بعد کف کفش ها رو خاکی می کنه و شروع می کنه روی دیوار کلاس رد پا گذاشتن طوری که ردپا ها ازپایین دیوار سمت راست شروع میشه میره روی سقف و از دیوار سمت چپ میاد پایین.
سر و صدا و نبرد کشتی همچنان ادامه داره. ناگهان مسول کارگاه مدرسه سر میرسه و بادیدن اینهمه سرو صدا و نبرد می خواد که کتری بکنه بچه ها که هیچ ترسی از هیکل نحیف او ندارن محلی بهش نمی گذارن! اون هم شاکی میشه و میره سراغ مدیر مدرسه
چند لحظه بعد:
مسول کارگاه با مدیر وارد کلاس میشن
بچه ها همه آروم میگیرن و سر چای خودشون میشینن
مسول کارگاه شروع می کنه به شکایت از وضعیت کلاس و بچه هاش
آقای مدیر اینا خیلی شلوغ می کنن خیلی بی ادب هستند گچ پرت می کنن کشتی می گیرن و در همین حین که داره اینا رو میگه و سعی می کنه که پیاز داغش رو هم زیاد کنه چشمش می خوره به رد پاهای روی دیوار و با نگاهش ردپا ها رو دنبال می کنه و میگه : "تازه آقای مدیراینا روی سقف هم راه میرن"
گفتن این جمله همان و منفجر شدن کلاس هم همان.

Sunday, August 15, 2004

این متن نامه ی یکی از دوستان است که به من نوشته در جواب من که از او خواسته بودم که برام بنویسه که در مورد من چی فکر میکنه؟ ببخشید اگر فینگلیشه و من هم فرصت برگردوندن اش رو فعلا ندارم؟!!!
Salam,
Dobareh ke payametan ra khandam, be nazaram resid shoma kami dar fekrid va be donbale khodetan dar digaran migardid. albateh bad nashod ke man onghadr barayetan chiz neveshtam. Man ba tajrobehi ke az zendegi bishtar az shoma daram barayetan chan matlab ra minevisam. yani in javabe man ast.Chon ma farhange irani darim barayeman khyly mohem ast hamishe ke digaran dar morede ma che fekr mikonand.
hamin baes shodeh ke tamame in gharnha khod ra tavasote digaran pyda konim na khodeman.
ma faghat bayad fekre an digarani barayeman ahamiyat dashteh bashad ke barayeman ahamiyat darand va naghshe mohmi dar zendegi madarand. Ma agar khodeman be digaran ahamyat bedahim dar morede digaran fekr mikonim. Hala bayad did ke digaran ke be ma fekr mikonand, be khodeshan cheghadr fekr mikonand. Zira ma iraniha adat darim ke bishtar dar morede digaran fekr konim ta dar morede khodeman. Bale be khatere farhangeman digaran hamishe dar zendegi ma naghsh darand va in dalili ast ke ma mikhahim dar morede digaran ke che dar morede ma fekr mikonand bedanim. Ama bayad be in matlab tavajoh dasht ke in ma hastim ke levele naghshe digaran ra dar zendegi khod tarsim kardehim. Injast ke bayad yek dobareh andishi kard va did ke chegone va dar che darajehii in naghshha bayad dar zendegi ma bashand. Man albate farhange khodeman ra dost daram, khyli bishtar az farhange garb. Vali in ra yaghin daram ke ma bayad degar va dobareh andishi konim va motmaen beshavim ke in chizhayee ke ma beheshan adat kardehim farhange ma hastand, na andisheh bedone taghole yek seri adamhaye forsat talab.Ma bayad baznegari va vazn negari konim. Bayad ahamyate zaman va makan ra dar in baz va vaznnegari dar nazar begirim. Ma bayad ghodrate tanzim ba zaman va makan ra bayad dashteh bashim va in momken nist agar ma khode khodra hanoz pyda nakardeh bashim. faghat dar an sorat ast ke mitavanim bade khode khodra tarmim va tarbiat konim va khobe khode khodeman ra parvaresh bedahim.

( jaleb ast man aslan motavajeh nabodam ke daram sokhanrani mikonam. Shayad bad nabashd ke inhara dar webloge khod begozari ke agar kasi khast bekhanad.)

Ba in hame az inke baraye shoma morede ehteram va ahamyat hastam nahayate tashakor ra daram va be in kahter javab ham midaham.Shoma ke baraye man yek baradare besyar mohtaram va aghayee hastid. Ama agar bekhaham shomara tashrih konam nyaze be zamane bishtari daram. danestane inke digaran dar morede adam che fekr mikonand inghadr ahamyat nadard, ke danestane in ke che kardehim ke digaran injor ya anjor fekr mikonand. And the final point at this time, agar kasi fekre khob kard, MERSIIII. Agar kasi fekre najor, khob goftam ke bebinim chera? Agar chera ra pyda kardim bebinim aya hagh ba o bodeh ya na. AGar hagh ba o bod tarmim fekr. Agar nabod,bad nist ke bedanim in fekrash az koja nashi shodeh. Be gholi kojayas shokhte ke injori dar morede man fekr mikonad. agar betavanim be o komak konim ka az in atashe godakhte biron byayad che khob va agar natavanim ya khodash nakhast ke GOORE PEDARESH!!!!. Ba Dorood

Saturday, July 24, 2004

مسیر موفقیت
مسیر موفقیت را شما چگونه تعریف می کنید. اگر پول بیشتری داشته باشید یا درآمد زیادی داشته باشید موفق هستید. اگر تحصیل بیشتری داشته باشید و بتوانید ادامه تحصیل بدهید موفق هستید. یا معیار دیگری را دارید. از نظر من میزان رضایت مندی شما از زندگی تان موفقیت شما را نشان می دهد. اگر شما در زندگی حال کار یا زندگی خصوصی احساس رضایت می کنید پس شما موفق هستید. وقتی از کار خود و نتایج آن رضایت دارید پس حتما در کسب و کار خود موفق هستید. مهم نیست که کسب و کار شما در چه انداره ای است مهم این است که شما از ماحصل کار راضی هستید. حال باید دید چه چیزی رضایت شما را شکل می دهد و چه شرایطی لازمه ایجاد رضایت در شما ست. این باعث می شود که موفقیت خیلی شخصی شود. یعنی شما خودتان موفقیت خودتان را تعریف مینید نه چیز یا شخص دیگر یا معیارهای اجتماعی. فکر کنم این مساله آرامش بیشتری را به زندگی شما بیاورد. البته دقت کنید که یک فردپویا سالم و زنده همیشه می تواند نگاهی رو به جلو داشته باشد و می تواند موفق تر بودن را برای خود تعریف کند. پس هیچگاه شما راکد نخواهید بود و با اینکه موفقیت را در قلمرویی محدود تعریف می کنید آهسته و آرام قلمرو موفقیت خود را گسترش می دهید. برای چنین استراتژی ای لازم است که شما صبر و تحمل بیشتری داشته باشید و اجازه دهید که پله های ترقی را تک تک بسازید. هرچند هیچگاه نباید پرش را فراموش کرد. پرش ها همیشه باید مطمئن و حساب شده باشد.لغزش در یک پرش گاهی جبران اش سخت خواهد بود اما هیچ پیشرفت سریعی بدون ریسک و پذیرش خطر ها شکل نمی گیرد. رموز موفقیت خود را برای خود تعریف کنید. از اشتباهات درس بگیرید و به آینده بیندیشید. به خود و احساس خود دفت کنید و از تمامی حواس خود برای دریافت و پردازش اطلاعات استفاده کنید تنها زمانی موفق خواهید بود که بتوانید با حواس خود شرایط خاص را درک کرده و کنش ها یا واکنش های مناسب را اتخاذ کنید. در نهایت یک نکته مهم را فراموش نکنید راز موفقیت شما در گرو پایبندی شما به اهدافتان است. اهداف خود را شفاف تر کنید و برای رسیدن به آنها برنامه ریزی کنید. درپایان باید بگویم که موفقیت شما گره خورده درموفقیت اطرافیان شما ست حال اطرافیان شما کارمندان شما هستند یا خانواده شماباید به این مساله دقت کنید وبدانیدکه متعهد بودن به اخلاق و تعریف سود مشترک زمینه ساز موفقیت شما خواهد بود.

Friday, July 23, 2004

زندگی در ایران
هیچ فکرکردید تازگی ها زندگی در ایران چقدر سخت شده!؟ بابا آخه باید یک تناسبی بین رفتارهای دولت با مردم اش باشه.نمی شه که  دولت یک طرفه عمل کنه و دائم از مردم طلب کار باشه بابا. این دولتما قوربونش برم پاک از اینملت طلب کاره سیل و زلزله که میاد مردم بایدتاوانش رو بدهند، ترافیک و وضعیت داغون رانندگی ها و خیابون ها رو هم مردمو الاآخر... آخه بابا انصاف هم خوب چیزیه. همین دیروز تو خیابون سیل ماموران راهنمایی رانندگی رو دیدیم که مشغول جریمه ملت بودند. بابا اول خیابوناتون رو درست کنید بعد طلب ارث و میراث.اول خدمات بدید بعد طلبکار بشید. که مردم زورشون نیاد که تاوانبدهند. تو این کشور که کسی نمی تونه حقوق حقه خودش رو بدست بیاره دیگه چه رضایت عمومی ای می ماند برای تحمل فشار های اجتماعی دولت. تازگی ها هم که گیر داده اند به مالیات. بابا دولتی که خدمات خوب می ده مالیاتخوب میگیره. شما که قربونش برم تمام خدماتتون موجب زحمات ملت. اون تلفن ها که هر روز کابل برگردن است. این از موبایل ها که هربار یک پیامی میده. آب که قطع میشه. برق که قطع میشه و کار مردم می خوابهکسی همپاسخ گو نیست. پس دیگه به چی می نازید که می خواهید مالیات بگیرید. پول نفت بس نیست پول گاز بس نیست چه مرگتونه آخه... ها. خدا یا ما چیکار کنیم از دست اینهمه آدم زبون نفهم...ا

Wednesday, March 17, 2004

بی بی سی و بی خبری
واقعا از بی بی سی بعید است این طور ضعیف عمل کنه.من نمی دونم این خبرنگار بی بی سی کور بوده یا از تو خونشون گزارش تهیه کرده!
"مردم ايران امسال برای نخستين بار پس از انقلاب اسلامی، مراسم چهارشنبه سوری را آزادانه و بدون دخالت پليس و افراد موسوم به لباس شخصی در کوچه ها، خيابان ها برگزار کردند."
این جمله اش دیگه من رو کشته!؟
اینجا تهران است!
از خونه که میای بیرون زیر هر قدمت صدایی رو می شنوی.یاد دوران آموزشی سربازی می افتی.طبل بزرگ زیر پای چپ.باید درست رژه بری.صدای طبل کمکت می کنه که نظم داشته باشی. سعی می کنی با صدا هایی که می شنوی رژه بری.نمی شه اما. صدا ها مثل مارش نظمی ندارن. گاهی صداهای مهیبی میاد. یاد زمان جنگ می افتی. همون صدای مضطرب همیشگی آژیری که می شنوید… همیشه صدا ها تو رو ترسوندن. و آغوش مادر پناهگاهی بوده برای آرامش. تمام موشک باران و بمب باران زمان جنگ از خاطرت می گذره.
این صدا ها اما متفاوته. آتش رنگ دیگه ای داره. و تو این بار می تونی با این صدا ها به رقص در بیای.زردی من از تو سرخی تو از من. شادی روحت رو پر می کنه. کسی چیزی بهت تعارف می کنه.بگیر فقط بترکون.نپیچونی یه موقع؟! و صدای رگباری که زیر هر قدمت بلند می شه.
شادی زیاد ادامه پیدا نمی کنه. میهمان های ناخوانده سر می رسند. لباس سبز ها با چوب های تحکم در دست. و شما به عبور دعوت می شوید. انگار ماندن مضر است تجمع منفور و از همه بدتر شادی مترود. جمعیت متفرق می شود. حلقه شادی اما چند صد متر آن طرف تر شکل می گیرد. و این تعقیب و گریز تا پاسی از شب ادامه می یابد.
سر چهار راه چراغ گردان ماشین ها سرخورده ات می کند.به سمت خانه بر می گردی. آخرین تصویری که می بینی حالت را بهم می زند.ماشین های وانت نظامی که همچون زندانی متحرک کنار خیابان پارک می کنند.
سرت سنگین می شود. تا به حال فکر نکرده بودی که شادی چه هزینه سنگینی می تواند داشته باشد. اینجا ایران است. صدای مرا از تهران می شنوید!

Sunday, March 14, 2004

گلهای شمعدانی
دم غروب است. سوز سرما تا بن استخوان مي نشيند. ايوان خانه پر است از صداي بغ بغوي كبوترها. رديف شمعداني ها خالي حوض را رج مي زند و باد شاخه هاي نارون را به لرزه مي اندازد.
محمد جلوي در روي پله نشسته است.تكه چوب اش تصاويري مبهم روي خاك نقش مي زند. نگاهش آسمان را مي پيمايد.گه گاه صداهاي گنگي مي شنود. انگار آدمها جلوي اش رژه مي روند. دوچرخه اي كه مي گذرد. زني كه دخترش را سرزنش مي كند. بوي نان سنگك تازه. پسري كه از مادرش پول مي خواهد. شادي بچه هايي كه در روزهاي آخر سال نونوار شده اند. صداي ترقه هاي گاه و بي گاه همه و همه در هم مي پيچد.
بي اختيار چوب را رها مي كند. دستهاي اش را زير بغل فشار مي دهد.هوا ديگر تاريك شده است.پدر اما هنوز پيداي اش نيست. هيچ گاه زود نيامده است. مگر از يك چرخ ميوه فروشي چقدر مي شود درآورد كه زود هم تعطيل كني. خدا مي داند در كدام پس كوچه روزي اش را فرياد مي زند. شهابي سينه آسمان را مي سوزاند. دنبالش مي كند. از لاي در چشم اش به قرمزي شمعداني ها مي افتد كه در سياهي حوض شنا ور اند. سرما صورت اش را مي سوزاند. دستهايش را روي صورت مي گذارد. گرماي دستها به پوست اش نشت مي كند. از لاي انگشتان اش زمين پيداست. چوب نقش هاي درهمي روي خاك زده است. دريايي است انگار موج در موج.
صداي مادر بلند مي شود.ديروقت است. اتاق ها پشت تيرگي حياط گمشده اند. به ايوان كه مي رسد حياط را نگاه مي كند. سرخي شمعداني ها نگاه اش را مي بلعد. بادي در حياط مي پيچد. سرخي شمعداني ها درون حوض موج مي زند. مادر صبوري اش را از دست مي دهد. بازي گوشي بس است. محمد كنج اتاق آرام مي گيرد.
به مادر نگاه مي كند. مادر انگار كه نگاه اش را خوانده باشد. محمد دوباره شروع نكن. نگاه اش را از مادر مي دزدد. سرش را پايين مي اندازد. قالي اما نگاه اش را پر مي كند. گل ها موج در موج به هم پيچيده اند.سرخي سيال قالي نقش ها را درهم تنيده است.
صداي در مي آيد. پدر از راه مي رسد. چرخ اش كنار حوض رها مي شود. و خود اش پاي پشتي گير مي آورد. خستگي از نگاه اش مي بارد.محمد سرش را بلند مي كند. تاب نمي آورد. نق مي زند. مادر فرياد مي كشد.بس كن. يك هفته است يك ريز نق مي زني. پشتي پدر را مي بلعد. محمد گوشه اي گم مي شود.
دندان هاي پنجره از سرما به هم مي خورد. سفره شام پهن مي شود. مادر صدا مي كند. چرت پدر پاره مي شود. محمد خواب مي بيند. حياط پر از آب شده.انگار سيل آمده است. آب تا لب ايوان رسيده است. صداي رعد و برق مي آيد. مرغ هاي دريايي صيد مي كنند. چرخ ميوه فروشي روي آب معلق است. مادر شيون مي كند. پدر به آب مي زند. چرخ را آب مي بلعد. پدر با يك شمعداني مي آيد.
صبح با صداي مادر آغاز مي شود. محمد ميلي به برخواستن ندارد. پدر زود تر رفته است. طعم صبح با چاي شيرين يادآوري مي شود.كيف مدرسه كنار كمد انتظار مي كشد. محمد بي تابي مي كند. مادر حرف اش را فرو مي خورد. محمد سر به زير مي اندازد. كيف اش را بر مي دارد. به راه مي افتد.
روي ايوان صداي كبوتران را مي شنود. سرما صورت اش را مي پيمايد. ايوان خالي است. توجهي نمي كند. نگاهش به حياط مي افتد. كبوتران در حال آب خوردن هستند. دقيق مي شود. حوض پر است از آب. كبوترها قيل و قال مي كنند. قرمزي شمعداني ها موج مي زند در آب. پله ها را دوتا يكي رد مي كند. كيف اش رها مي شود.نفسي مي كشد. صداي بال كبوترها فضا را پر مي كند. تصويراش در آب با قرمزي شمعداني ها در هم مي پيچد. نارون جوانه كرده است. چيزي در آب حركت مي كند.نفس اش بند مي آيد. چشم هاي اش گرد مي شود. خوشحالي تن اش را گرم مي كند. مادر فرياد مي كند. كبوتر ها بر ايوان بي قراري مي كنند. دير اش شده است. قرمزي موج مي زند بر آب.
پدر اش اي كاش امشب زود تر بيايد. بايد برود. اي كاش اما پدر اش زود تر بيايد امشب.
پايان



Tuesday, March 09, 2004

"ديواره هاي سنگي"
محبوس به ديواره هاي سنگي ذهن
به خود برنباليده بودي هنوز
كه رشك بُردند اَت
در ديار حسرت
o
زخمي برحصار سرد خشونت
خمود در معبر هولناك هوس
و خاموش در هجوم نابه گاه مرگي تدريجي
كه ذره ذره تار و پود اَت را مي جَود.
o
گريزي نيست!؟
سالهاست يك نفس دويده اي.
لحظه اي به خود مي آيي
مكث مي كني
آينه ات پير مي كند!

Sunday, March 07, 2004

راستی تجمع روز جهانی زن فراموش نشود.
دوشنبه 18/12/82 ساعت 5 پارک لاله - تهران
8 مارس روز جهانی زن
دوشنبه 18 اسفند یعنی همین فردا روز جهانی زن است.
این روز را به همه زنان تبریک می گویم.امیدوارم که تلاش کنند که به حقوق خودشون برسند.هرچند که به شهادت خودشون خیلی از مشکلاتشون از نوع رفتار و تفکر خودشون ناشی می شود!؟ به هر حال همیشه نظر من بر این بوده که خانم ها خودشون باید در این وادی قدم بگذارند و حقوق خود را طلب کنند،چه بسیار دیده شده که آقایون در این باب داد سخن سر می دهند که به نظر من بی فایده است.این خواست باید در تفکر زنان نهادینه بشه و اونها باید از خودشون شروع کنند.یه مطلبی در مورد چشن سپندارمذ یا اسفندگان در 29 بهمن تو روزنامه شرق نوشته شده بود که خیلی جالب است.چرا که نشان دهنده احترام دیرینه ایرانی ها به زن و جایگاه اون بخصوص به عنوان مادر است." در اين روز مادران از فرزندان خود و زنان از مردان پيشكش هايي دريافت مي كنند و زنان نيكوكار، پاكدامن و پرهيزگار مورد تشويق قرار مي گيرند. در سفره اين جشن جامي از شير و تخم مرغ كه نشانه ماه بهمن است قرار دارد. به جز آنها ميوه هاي فصل به ويژه انار و سيب، شاخه هاي گل، شربت و شيريني، برگ هاي خشك آويشن با دانه هايي از سنجد و بادام در چهار گوشه سفره قرار مي دهند و مواد خوشبو و كندر بر روي آتش مي گذارند و مقدار كمي از هفت گونه حبوبات و دانه ها كه در جشن مهرگان براي سفارش كاشتن در آن فصل در سفره جشن مهرگان قرار داده اند مي گذارند." شرق می نویسد "در اين روز، انجام كارهاي سخت و سنگين و نيز امور منزل بر عهده مردان و پسران است و زنان با لباس هاي نو به تكريم و تقدير «روز زن» يا «روز مادر» زرتشتي مي پردازند." که این هم نشانه واضح و تاریخی از زی ذی بودن دیرینه مردان ایرانی است (خواهش می کنم خانم های بی جنبه خودشون رو کنترل کنند!)

Saturday, March 06, 2004

شیراز
هفته گذشته شیراز بودم فقط می تونم بگم خیلی خوش گذشت خیلی.
ممنون از کیا و مهدی به خاطر پذیرایی و زحماتشون.
جای خیلی ها اونجا خالی بود.بخصوص اونایی که می خواستن بیان و نیومدن. هرچند...

Wednesday, February 25, 2004

راهنمای فارسی نویسی در لینوکس
یک راهنمای کامل برای اینکه چطوری در لینوکس فارسی بنویسید و فونت یونیکد نصب کنید.
دریافت فونت های فارسی بیشتر برای لینوکس.
این سایت رو هم ببینید در مورد لینوکس خوبه.
سومین همایش کاربران ایرانی لینوکس
این همایش در دانشگاه شریف در تاریخ 20 اسفندماه برگزار می شود.
برای اطلاعات بیشتر به سایت www.farsilinux.org
مراجعه کنید. کارگاههای خوبی داره بیائید حالشو ببرید.

Sunday, February 22, 2004

و سرانجام شکست رسمی اصلاحات
خیلی وقت بود که این اصلاحات آبکی به بن بست خورد بود از همون اواخر دوره اول ریاست جمهوری مشخص بود و به همین خاطر هم در دور دوم خیلی ها رای ندادند و امروز هم که خودتون می بینید در غیاب رای دهندگان دوم خردادی جناح راست پیروزی زود هنگام خود را به جشن نشسته است. به این جناح تبریک می گویم خداوکیلی خیلی خوب و منسجم عمل می کنند نتیجه یک کار گروهی سازمان یافته و استفاده از تمامی ابزارهای موجود باید هم جواب بدهد.همین...

آی عشق آی عشق چهره ی آبی ات پیدا نیست...