Thursday, October 18, 2007

"شکوفه های گیلاس"

غروب بهار
طعم تلخی است
به گاهی که نیستی
تا شعرم
شکوفه های گیلاس را
از دامنه تا دامان ات
تصویر کند

و زردی گندم گونِ گونه های ات
رنج سالهای آتش و آه را
از مرز تا مرغزار
برای آفتاب و علف
روایت کند.

o

می نویسم بر باد
به گاهی که نیستی
شعر نوازش انگشتانم را.

از شکوفه های گیلاس تا
شلاله گیسوان ات
راهی نیست.

مهرداد – 21/07/86
"آزادی"

پروازی است شاید
بلند و بر اوج
آنجا که دیوارها رنگ می بازند
و عبور را مرزی نیست
دریغ که پربازی نبود.

o

ترانه ای است شاید
کوتاه و مختصر
آنگاه که سینه به سینه نقل می شود
تا عشق را فرصتی باشد
دریغ که آوازی نشد.

o

مجالی است شاید
صریح و ساده
تا کلام را پروایی نباشد
و قلم انسانیت را برخود نلرزد
زندگی را دریغ
که قانونی نشد.

o

کبوتری است شاید
سپید و صبور
خسته از گریزی مدام
در سرزمینی بی پناه
تاصبح را نویدی باشد
بر بام ما دریغ
که آشیانی نکرد...

مهرداد - 2/8/85