از لايه هاي درون
انسان بسيار پيچيده و راز آلود است شايد اين جمله را بارها و بارها شنيده باشيد ولي پي بردن به عمق جمله هايي اين چنيني چيزي ست كه نياز به تجربه دارد تا ما خود بعضي چيزها را تجربه نكنيم قادر به درك و فهم آنها نخواهيم بود و اين همان جايي ست كه گفتن خيلي چيزها ساده ست ولي عمل كردن يا در شرايط اش بودن چيز ديگري ست
من هيچ گاه عمق لايه هاي دروني احساس ادميان رادرك نكرده بودم هرچند كه عميقانه به آن پرداخته و به آن انديشيده ام البته هنوز هم آنچنان كه بايد و شايد درك نكرده ام جز اندكي كه از تجربه اي شخصي برخواسته است و برايم زيباست و الهام بخش. شايد بايد به روح اشاره كنم چرا كه روح را منشا اين عمق مي دانم. حتما تا به حال شده است كه به يك عكس نگاه كنيد. عكس با ما چه مي كند جز اينكه ما را با خود به تجديد خاطراتي دور مي برد. حال تجديد خاطره يك شخص يا يك فضا يا يك سفر هرچه كه باشد خود عكس تنها كليدي ست براي پرواز خيال به عمق ذهن و خاطرات گذشته. شايد از همين روست كه پاره اي بد عكس اند چرا كه آن عكس روح و طراوت شخص را همراه خود ندارد عكس حسي را نمي آفريند مگر اينكه خيال، روحي در تصوير بدمد و شايد شور زندگي همين باشد.احساس يكسره دنيايي ديگر دارد عقل به عنوان فرمانده، رهبري كارها را بدست مي گيرد ولي در تقابل با احساس معمولا مغبون مي شود و اين ازجايي نشات مي گيرد كه ما ان را شايد چشم دل بناميم وشنيده ايم كه بسيارگفته اند ببين دلت چه مي گويد مگردل هم براي خود نظري دارد؟! اينجاست كه بنظر مي رسد احساس برايندي از نيروهاي متافيزيكي را بعنوان پاسخي به ذهن ارسال مي كند پاسخي كه بنوعي نزديك به مكاشفه است. چيزي كه به ذهنم مي رسد اين است كه در عرفان با بالا بردن معرفت و شناخت چشم دل را بينا تر مي كنند چشم دلي كه نه با عقل كه با احساس مي بيند ولي احساسي كه ازمعرفت و بينايي نهادينه شده بر مي خيزد و اينگونه است كه مي شود از بند عقل رها شد و با متافيزيك روح و احساس از بند تن رهيد و به كشف شهود رسيد...ا
No comments:
Post a Comment