Wednesday, March 17, 2004

اینجا تهران است!
از خونه که میای بیرون زیر هر قدمت صدایی رو می شنوی.یاد دوران آموزشی سربازی می افتی.طبل بزرگ زیر پای چپ.باید درست رژه بری.صدای طبل کمکت می کنه که نظم داشته باشی. سعی می کنی با صدا هایی که می شنوی رژه بری.نمی شه اما. صدا ها مثل مارش نظمی ندارن. گاهی صداهای مهیبی میاد. یاد زمان جنگ می افتی. همون صدای مضطرب همیشگی آژیری که می شنوید… همیشه صدا ها تو رو ترسوندن. و آغوش مادر پناهگاهی بوده برای آرامش. تمام موشک باران و بمب باران زمان جنگ از خاطرت می گذره.
این صدا ها اما متفاوته. آتش رنگ دیگه ای داره. و تو این بار می تونی با این صدا ها به رقص در بیای.زردی من از تو سرخی تو از من. شادی روحت رو پر می کنه. کسی چیزی بهت تعارف می کنه.بگیر فقط بترکون.نپیچونی یه موقع؟! و صدای رگباری که زیر هر قدمت بلند می شه.
شادی زیاد ادامه پیدا نمی کنه. میهمان های ناخوانده سر می رسند. لباس سبز ها با چوب های تحکم در دست. و شما به عبور دعوت می شوید. انگار ماندن مضر است تجمع منفور و از همه بدتر شادی مترود. جمعیت متفرق می شود. حلقه شادی اما چند صد متر آن طرف تر شکل می گیرد. و این تعقیب و گریز تا پاسی از شب ادامه می یابد.
سر چهار راه چراغ گردان ماشین ها سرخورده ات می کند.به سمت خانه بر می گردی. آخرین تصویری که می بینی حالت را بهم می زند.ماشین های وانت نظامی که همچون زندانی متحرک کنار خیابان پارک می کنند.
سرت سنگین می شود. تا به حال فکر نکرده بودی که شادی چه هزینه سنگینی می تواند داشته باشد. اینجا ایران است. صدای مرا از تهران می شنوید!

No comments: