Thursday, September 30, 2004

اول اين مطلب رو بخونيد تا بعد بگم كه چي مي خوام بگم:
چقدر مزه میده وقتی تو هوای سرد نشسته باشی و یه عزیزِ همیشه عزیز، کنارت باشه، دستای سرد و یخ زده ات رو تو دستاش بگیره و گرم کنه، پتو روی شونه ات بندازه نکنه سرما بخوری؛ چه لذتی داره تو لیوانای خوشگلش چای داغ بخوری تا تموم سرما از تنت بره بیرون؛ چقدر میچسبه ذره ذره چای داغ از گلوت بره پایین؛ چه لذتی داره ننه سرما شدن! چقدر لذت بخشه یک هفته با هم بودن؛ چه کیفی میده هنوز از کنارت نرفته، دلت براش تنگ بشه و به امید فردا بمونی که دوباره ببینیش؛ چه لذتی داره وقتی دیر میکنه نگرانش بشی و دلت مثل سیر و سرکه بجوشه که کجا مونده و چی شده و چرا نیومد.. هی بری و از پنجره خیابون رو نگاه کنی .. و وقتی میاد با اومدنش تمام دلواپسی ها و نگرانی هات تموم بشه! چقدر لذت بخشه وقتی حرفش، نگاهش، رفتارش، همه و همه یه حرف رو به آدم بزنن. وای چه کیفی داره!
*. اولین ها همیشه بهترین ها و خاطره انگیزترین ها هستند.*. بهترین ها همیشه همیشه همیشه موندنی هستند.*. بخاطر تمام این احساس ها ممنونم.*. مرسی، همین!
وقتي اين مطلب رو تو وبلاگ مهسا خوندم كه براي عليرضا نوشته بود حسوديم شد حسودي كه نه بيشتر غرق اين فكر شدم كه من چقدر با اين مفاهيم بيگانه ام اين حرف ها از جنسيه كه من درك نمي كنم نمي دونم قدرت عاشق شدن رو قدرت دوست داشتن رو از دست دادم من ادم مهربوني هستم ولي عاشق نيستم سالهاست كه از ياد برده ام رنگ آبي اش را...

No comments: