"سحر ايران، ساحره های ايراني!"
اواخر شب جمعه رو با يکی از دوستان يعنی وحيد گذروندم که توی يکی از دانشگاه های تهران فوق ليسانس مکانيک می خونه. آخرين باری که ديده بودم اش مراسم عروسی يکی ديگه از دوستان بود به نام ابوالحسن که ما بهش ميگيم حسن فلسفه و شايد بعدا در موردش بنويسم.خلاصه رفتم خوابگاه و در اتاق ش رو که زدم و من رو ديد کلی ذوق زده شد،(البته بعدا فهميدم که کلی هم خورده تو حالش، آخه من آخر شبی خراب شده بودم روی سرش! ;-) ) و حال و احوال و چه خبر و از اين صحبت ها.
از اون جايی که وحيد داره رو پايان نامه اش کار ميکنه و اين قشيه مخش رو کامل پرکرده، صحبت کسيده شد به مسائل علمی و تفاوت ايران با خارج و اينکه توی فوق ليسانس مهم ترين قضيه، بحث کار تحقيقاتی کردنه و بايد يک باب جديد در گوشه ای از علم باز بشه يا يه چيزی توی اين مايه ها. ولی توی ايران اصلا بحث تحقيقات جا نيفتاده و هدف و مسير مشخصی نداره.وحيد می گفت مقاله های خارجی رو که بررسی ميکنی می بينی در هر گوشه ای از مباحث علمي، يکی دو نفر هستند که خوب کار کردند و همه ارجاعات و منابع در اون مقوله به اونها برميگرده. ولی توی ايران انتخاب پايان نامه ها و پروژه های دوره های فوق و دکترا معمولا باری به هرجهت و بدون برنامه ريزی دقيق و مشخص است. اساتيد برای تعيين پايان نامه ها معمولا هدف خاصی رو دنبال نمی کنند و زنجيره ارتباطی وجود نداره که اين تحقيقات و نياز ها و ضروريات رو به هم ربط بده.در ادامه صحبت قضيه بسط پيدا کرد به کلا ايرانی ها و روحيات رفتارشون. وحيد می گفت خوب که نگاه می کنی تو ايران آدمها زندگی يه جورايی براشون شوخی .کاش شوخی بود حداقل می دونستن که يه چيزی رو به شوخی گرفتن (يه کارِ غير منفعلانه) و لی يه جوری جدی نگرفتنِ يا سرسری گذروندن!؟ تو خارج معمولا اونی که ميره فوق يا دکترا بخونه يه احساس نيازی رو به کار تحقيقاتی کردن در خودش می بينه يا يک ايده ای داره که لازمه اين کار رو بکنه. ولی اينجا آدمها معمولا اصلا نميدونن برای چی اين کار رو ميکنن. فقط ميان که يک کاری رو کرده باشند!؟ يک کم دقت کنيد به رفتار آدم ها، همه يک جورايی آويزونند.
و متاسفانه وحيد می گفت که با خيلی از بجه های ديگه ای که دارن فوق می خونند صحبت کرده و اکثرا همين مشکلات رو دارند.مشکل هدفمند بودن شايد!؟
بعد صحبت از کوه رفتن وحيد شد با بهروز (دوست ديگر من که کلی رئيس شده و بايد در موردش سر موقع بنويسم) و من گفتم که بالا رفتن از کوه هم انگيزه محکمی می خواد و من معمولا وسط مسير پسيمون می شم که "يعنی چي؟" و "آخرش که چي؟" و وحيد هم می گه: زندگی هم يه جورايی مثل از کوه بالا رفتنِ. آدم فکر ميکنه که بره بالا ببينه که اون بالا چه خبره. غافل از اينکه اون بالا هم خبری نيست و وقتی ميرسه بالای قله و می بينه که خبری نيست تازه ميفهمِ که بابا مهم همين انتخاب مسير و هدف بوده و همون حرکت به سمت اوج.يعنی توی زندگی هم همين تعيين مسير و هدف و حرکتِ که مهمِ و آخرش هم ممکنه خبری نباشه. زندگی همين کنش اتفاق افتاده بوده نه چيزه ديگه اي. زندگی همينه!
بعد صحبت از فيلم "نفس عميق" شد و نکات جالبی در مورد اين فيلم گفته شد.اگرچه خيلی ها اين فيلم رو سطحی و کليشه ای می دونند! ولی نگاه من و وحيد طور ديگه ای است هرچند جواد (دوست ديگری با دنيای خودش) می گه چون شما بيننده خوبی هستيد اينا رو تو فيلم می بينيد و می فهميد؟!!! بهر حال فيلم با يک صحنه که بيرون کشيدن جنازه افرادی که توی سد کرج غرق شده اند شروع ميشه و با تدوينی مناسب وارد فضای فيلم ميشويم و اين صحنه با ترکيب دزدی بودن ماشين زمينه حس تعليق و نگرانی تا پايان فيلم رو شکل ميده.( به قول وحيد) آدم های فيلم خيلی واقعی و امروزی اند و فضای فيلم هم همينطور. به نظر فيلم خيلی خوب تونسته آدم های امروزی و سرگردانی و آويزون بودن اون ها رو نشون بده. انتخاب موفق المان ماشين که شخصيت های فيلم مدام با اون در حال رفت و آمدند، نمايش باری به هرجهت بودن نوع زندگی شخصيت ها و نمايش موضوعی که اصلا داستانی ندارد از نکات خوب فيلم است. با توجه به اينکه فيلم اولين تجربه فيلمساز است و صرف نظر از يکی دو صحنه که محتوايی رو و کلامی دارد (اينجا انگليسه و خواهر-نامزد-پسرخاله) فيلم ساختار خوب و نويی را برای بيان خود انتخاب کرده و از ديد من موفق است هرچند نه چندان که در حد و اندازه های ارسال برای اسکار باشد!
آخر سر هم با اعتراض هم خوابگاهی ها محترمانه بيرون شدم!
No comments:
Post a Comment