اهدا عضو اهدای زندگی
سایت ایران اهدا به همت بیمارستان دکتر مسیح دانشوری دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی برای ساماندهی صدور کارت اهدا عضو راه اندازی شده است. از طریق این سایت می توانید به سادگی کارت اهدا عضو را دریافت کنید. فقط کافیست مشخصات خود را در سایت ثبت کنید تا کارتبه آدرس شما ارسال شود. بشتابید که غفلت موجب پشیمانی است.
روزانه بیش از ١٠٠نفر به لیست بیماران نیازمند پیوند عضو اضافه می گردد. به رغم تحولی که پیوند در درمان نارسایی پیشرفته برخی از اعضا ایجاد کرده است، فراهم نبودن تعداد كافى اهدا كننده، سبب شده است که بسیاری از بیماران در انتظار عضو پیوندی فوت کنند.اگر فرهنگ اهدا عضو پس از مرگ مغزي در كشور رايج شود و افراد پيش از آن رضايت باطنى خود را براى چنين اقدام انسانى اعلام كرده باشند، اتخاذ تصميم حياتى اهدا اعضا توسط خانواده فرد، تسهيل خواهد شد.
چقدر حال کردم من از راه اندازی این سایت. چقدر کار راحت شده. من از کسانی بودم که دنبال دریافت این کارت بودم ولی به دلیل هزار جور دلیل الکی و گرفتاری نمی تونستم و الان خیلی راحت با چند تا کلیک کارم انجام شده. امید وارم فرهنگ ارائه خدمات از طریق وب همین طوری پیشرفت کنه.
Sunday, October 02, 2005
Monday, August 22, 2005
"دفترچه خاطرات"
حضور تو ردي است بر گوشه گوشه ي خانه و ذهن
و جمعه
حكايت سكوت آپارتمان است و
دفترچه خاطراتي كه بر مبل رها مانده.
o
آشپزخانه متروك
پنجره بي عبور
و زردي نور آفتاب كه از پشت پرده
فرش ها را هاشور مي زند.
o
نفس ام حبس مي شود در بازي خيال و خاطره
آنگاه كه
قطره قطره
از قاب ديوار در نگاهم مي ريزي
و شوري لبهايت تصوير مي شود.
o
جمعه
حكايت سكوت آپارتمان است و
دفترچه ي خاطراتي كه ورق مي خورد
و نفسي
كه در ياد تو
مدام
بند مي آيد...
حضور تو ردي است بر گوشه گوشه ي خانه و ذهن
و جمعه
حكايت سكوت آپارتمان است و
دفترچه خاطراتي كه بر مبل رها مانده.
o
آشپزخانه متروك
پنجره بي عبور
و زردي نور آفتاب كه از پشت پرده
فرش ها را هاشور مي زند.
o
نفس ام حبس مي شود در بازي خيال و خاطره
آنگاه كه
قطره قطره
از قاب ديوار در نگاهم مي ريزي
و شوري لبهايت تصوير مي شود.
o
جمعه
حكايت سكوت آپارتمان است و
دفترچه ي خاطراتي كه ورق مي خورد
و نفسي
كه در ياد تو
مدام
بند مي آيد...
Wednesday, July 13, 2005
نيمكت ها
نيمكت هاي پارك
تا عصر خميازه مي كشند
و خاطرات روز گذشته را مرور مي كنند
o
جواني گذشته
در گفتگوي سالمندان
شادي كودكان
در بازي دويدن هاي بي جهت
و عاشقانه ها
در همنشيني عشاق
o
ساعاتي است مردم در رفت و آمد اند
روز
آرام و بي صدا
به شب پيوند مي خورد
و نيمكت ها
تا پاسي از شب
ميهمانان خود را
بدرقه مي كنند...
نيمكت هاي پارك
تا عصر خميازه مي كشند
و خاطرات روز گذشته را مرور مي كنند
o
جواني گذشته
در گفتگوي سالمندان
شادي كودكان
در بازي دويدن هاي بي جهت
و عاشقانه ها
در همنشيني عشاق
o
ساعاتي است مردم در رفت و آمد اند
روز
آرام و بي صدا
به شب پيوند مي خورد
و نيمكت ها
تا پاسي از شب
ميهمانان خود را
بدرقه مي كنند...
Wednesday, July 06, 2005
"مرا به یاد نمی آوری"
دست در جیب ایستاده ام
باد می آید
بازی گنجشک ها مرا با خود می برد
تا حسرت برگهای پاییزی
نگاهم را می دزدی
مرا به یاد نمی آوری
تکه ابری نگاهت را می پوید
صدای گنجشک ها ترا با خود می برد
تا انتهای خیابانی که هست
پشت این همه همهمه
مرا به یاد نمی آوری
باد می آید
و بازی گنجشک ها
بر بام بلند
گم می شود...ا
مهرداد- 14/4/1384
دست در جیب ایستاده ام
باد می آید
بازی گنجشک ها مرا با خود می برد
تا حسرت برگهای پاییزی
نگاهم را می دزدی
مرا به یاد نمی آوری
تکه ابری نگاهت را می پوید
صدای گنجشک ها ترا با خود می برد
تا انتهای خیابانی که هست
پشت این همه همهمه
مرا به یاد نمی آوری
باد می آید
و بازی گنجشک ها
بر بام بلند
گم می شود...ا
مهرداد- 14/4/1384
Sunday, June 12, 2005
"چهره به چهره"
چهره به چهره
چشم در چشم
نگاه ها درهم مي پيچيد
و حكايت يك عمر
دوري و درد
در دل مي نشيند
بي كلامي حتا
O
به گاه ياس و بي كسي
به نام ات پناه بردن
و اشكِ هق هق اندوه را
به حرمت نقشي از تو فروخوردن
يادْآمدِ دردآلوده روزگاري است
بر خاطر
O
چهره به چهره
دست در دست
و بهتي كه بي صدا ترك مي خورد
به لبخندي
كه تو آغاز مي كني
O
به گاه غصه و غم
يادآمدِ لبخندات
سرخوشانه سرودي است
كه آرامش را نقش مي زند
بي ترنم حضورت حتا
O
چهره به چهره
لب بر لب
و سكوتي كه
حكايت يك عمر
دوري و درد را
امتداد مي دهد...ا
مهرداد – تهران 15/3/84
چهره به چهره
چشم در چشم
نگاه ها درهم مي پيچيد
و حكايت يك عمر
دوري و درد
در دل مي نشيند
بي كلامي حتا
O
به گاه ياس و بي كسي
به نام ات پناه بردن
و اشكِ هق هق اندوه را
به حرمت نقشي از تو فروخوردن
يادْآمدِ دردآلوده روزگاري است
بر خاطر
O
چهره به چهره
دست در دست
و بهتي كه بي صدا ترك مي خورد
به لبخندي
كه تو آغاز مي كني
O
به گاه غصه و غم
يادآمدِ لبخندات
سرخوشانه سرودي است
كه آرامش را نقش مي زند
بي ترنم حضورت حتا
O
چهره به چهره
لب بر لب
و سكوتي كه
حكايت يك عمر
دوري و درد را
امتداد مي دهد...ا
مهرداد – تهران 15/3/84
Wednesday, June 01, 2005
"بيدار باش واپسين"
سرد مي شوي
ساكت و صبور
پيچيده در ترمه و ترنج
تا صلات ظهر لم مي دهي
سياهي دور تا دور تكرار مي شود
و زمزمه ها آرامش ات را آشفته مي كند
o
انگار خواب مي بيني
چمدان هاي ات را بسته اي
و غريب و آشنا بدرقه ات مي كنند
o
گوشه گير تر از هميشه
اختيار از كف مي دهي
در پيله اي سپيد گم مي شوي
و سرگرداني اين همه سال
بر سرات آوار مي شود
o
تنهايي سخت نيست
وقتي
آرام آرام
از ياد مي روي
وسكوت
بيدار باش واپسين
خواهد بود...ا
مهرداد- تهران 10/03/84
سرد مي شوي
ساكت و صبور
پيچيده در ترمه و ترنج
تا صلات ظهر لم مي دهي
سياهي دور تا دور تكرار مي شود
و زمزمه ها آرامش ات را آشفته مي كند
o
انگار خواب مي بيني
چمدان هاي ات را بسته اي
و غريب و آشنا بدرقه ات مي كنند
o
گوشه گير تر از هميشه
اختيار از كف مي دهي
در پيله اي سپيد گم مي شوي
و سرگرداني اين همه سال
بر سرات آوار مي شود
o
تنهايي سخت نيست
وقتي
آرام آرام
از ياد مي روي
وسكوت
بيدار باش واپسين
خواهد بود...ا
مهرداد- تهران 10/03/84
Sunday, May 29, 2005
انتخابات در گذر زمان
چندي پيش كه با يكي از دوستان در خصوص انتخابات صحبت مي كرديم به اين نتيجه رسيديم كه يكي از هنر هاي دولت عزيز ما در اين بيست و چند ساله از دور به در كردن تمام پتانسيل هاي انساني – فكري اين آب و خاك بوده است تا جايي كه امروز تلاش ذهن در جستجو بين نام ها و نما ها براي پست رياست جمهوري فردي لايق و شايسته نمي يابد! حال آن كه بر هيچ كس پوشيده نيست كه اين آب و خاك آنچه كه كم ندارد افراد مستعد، باهوش و خلاق است. نگاهي به پديده فرار مغز ها و حضور موثر ايراني ها در دانشگاهها، مراكز علمي تحقيقاتي، شركت ها و پست هاي كليدي ساير كشور ها گواهي ست بر اين مدعا. پس چگونه است كه در درون مرزها ما از اين همه پتانسيل نيروي انساني بي بهره ايم. نگاهي به سالهاي گذشته و فضاي حاكم بر كشور شايد روشن كننده اين معضل باشد. وقتي كه دولت و بدنه حاكميت مرز خودي و ناخودي ترسيم مي كند، سخن از دگر انديشي و دگر انديشان به ميان مي آورد، فضاي گفتگوي آزاد را مي بندد، آزادي بيان را با ايجاد فضاي رعب و بازداشت و تعطيلي مطبوعات و هزار و يك ترفند ديگر در نطفه خفه مي كند، وقتي براي خود هزار و يك خط قرمز ترسيم مي كند، زماني كه منافع ملي رنگ مي بازد، زماني كه بين مردم و حكومت ديوار بي اعتمادي سر به فلك مي كشد، آنگاه كه حضور نيروي انتظامي در بين مردم باعث وحشت است نه آرامش، آنگاه كه مردم دولت را در مقابل خود مي بينند نه در كنار خود، آنجا كه دولت حامي مسلمين جهان و حومه است در حالي كه مسلمين خوداش به نان شب محتاج اند، وقتي تاوان تصميم ها و سياست ها و سليقه هاي يك گروه اندك را تمام مردم بايد بپردازند، آن جا كه خواست مردم (يا نماينده آنها) با عبور از هزار و يك فيلتر تخمير يا تخطئه مي شود، آنجا كه جمعي اندك خود را قيم مردم مي دانند، آنجا كه تعهد جاي تخصص را مي گيرد، زماني كه ظاهر فريبي و ريا تجويز مي شود، آنگاه كه شايسته سالاري مفهومي ندارد، زماني كه تماميت خواهي حدي نمي يابد، وقتي كه انتقاد با انتقام پاسخ داده مي شود، آنجا كه بين مردم وجود دست هاي پشت پرده تنفر ايجاد مي كند، آنجا كه مردم سرنوشت خود را در دستان خود نمي بينند ...؛ چه انتظاري مي توان داشت؟! شما بگوئيد.
چندي پيش كه با يكي از دوستان در خصوص انتخابات صحبت مي كرديم به اين نتيجه رسيديم كه يكي از هنر هاي دولت عزيز ما در اين بيست و چند ساله از دور به در كردن تمام پتانسيل هاي انساني – فكري اين آب و خاك بوده است تا جايي كه امروز تلاش ذهن در جستجو بين نام ها و نما ها براي پست رياست جمهوري فردي لايق و شايسته نمي يابد! حال آن كه بر هيچ كس پوشيده نيست كه اين آب و خاك آنچه كه كم ندارد افراد مستعد، باهوش و خلاق است. نگاهي به پديده فرار مغز ها و حضور موثر ايراني ها در دانشگاهها، مراكز علمي تحقيقاتي، شركت ها و پست هاي كليدي ساير كشور ها گواهي ست بر اين مدعا. پس چگونه است كه در درون مرزها ما از اين همه پتانسيل نيروي انساني بي بهره ايم. نگاهي به سالهاي گذشته و فضاي حاكم بر كشور شايد روشن كننده اين معضل باشد. وقتي كه دولت و بدنه حاكميت مرز خودي و ناخودي ترسيم مي كند، سخن از دگر انديشي و دگر انديشان به ميان مي آورد، فضاي گفتگوي آزاد را مي بندد، آزادي بيان را با ايجاد فضاي رعب و بازداشت و تعطيلي مطبوعات و هزار و يك ترفند ديگر در نطفه خفه مي كند، وقتي براي خود هزار و يك خط قرمز ترسيم مي كند، زماني كه منافع ملي رنگ مي بازد، زماني كه بين مردم و حكومت ديوار بي اعتمادي سر به فلك مي كشد، آنگاه كه حضور نيروي انتظامي در بين مردم باعث وحشت است نه آرامش، آنگاه كه مردم دولت را در مقابل خود مي بينند نه در كنار خود، آنجا كه دولت حامي مسلمين جهان و حومه است در حالي كه مسلمين خوداش به نان شب محتاج اند، وقتي تاوان تصميم ها و سياست ها و سليقه هاي يك گروه اندك را تمام مردم بايد بپردازند، آن جا كه خواست مردم (يا نماينده آنها) با عبور از هزار و يك فيلتر تخمير يا تخطئه مي شود، آنجا كه جمعي اندك خود را قيم مردم مي دانند، آنجا كه تعهد جاي تخصص را مي گيرد، زماني كه ظاهر فريبي و ريا تجويز مي شود، آنگاه كه شايسته سالاري مفهومي ندارد، زماني كه تماميت خواهي حدي نمي يابد، وقتي كه انتقاد با انتقام پاسخ داده مي شود، آنجا كه بين مردم وجود دست هاي پشت پرده تنفر ايجاد مي كند، آنجا كه مردم سرنوشت خود را در دستان خود نمي بينند ...؛ چه انتظاري مي توان داشت؟! شما بگوئيد.
Saturday, May 14, 2005
چند روز گذشته براي ديدن دوست عزيزي رفته بودم دوستي كه اگر چه مدت زيادي از آشنايي با او نمي گذرد ولي همدلي را خوب تعبير مي كند، كسي كه زياد حرف نمي زند زياد نمي خندد زياد نمي خورد زياد نمي نوشد زياد مخالف ات نمي كند زياد گلايه نمي كند زياد احساسات خرج نمي كند زياد توقع ندارد و از طرف ديگر زياد گوش مي كند زياد دقت مي كند زياد حساس است زياد به خودش سخت مي گيرد زياد ملاحظه مي كند زياد مي آموزد زياد به شخصيت اهميت مي دهد وخلاصه زياد صميمي است ممنونم از او براي وقتي كه در اختيار من قرار داد.
Sunday, April 24, 2005
در آستانه نمايشگاه كتاب
1. محمدحسن شهسوارى
محمدحسن شهسوارى نويسنده جوانى است. او اولين كتابش را در سال هاى پايانى دهه ۷۰ منتشر كرد. «كلمه ها و تركيب هاى كهنه» مجموعه داستان كوچكى بود كه توسط انتشارات آسا منتشر شد ولى پخش مناسبى نداشت. شهسوارى پاگرد را كه در واقع دومين كتاب و اولين رمانش هم به حساب مى آيد بعد از سال ها وقفه و در سال ۸۳ توسط انتشارات افق به بازار فرستاد. او در اين سال ها علاوه بر داستان نويسى به كار مطبوعاتى پرداخته و مقالات و يادداشت هاى فراوانى در روزنامه هاى مختلف از جمله همشهرى منتشر كرد. پاگرد داستان نسل ها است كه يك گروه و يا حادثه ناگهانى آنها را در مقابل يكديگر نشانده و به روايت وادار مى كند. اين رمان به دليل اسلوب روايى اش فضاهايى را ساخته كه در ميان آثار منتشر شده در سال گذشته توجه بسيارى را به خود جلب كرد.
گفتگوي روزنامه شرق با او را بخوانيد
2. پيام يزدانجو
رمان فرانکولا اولين تجربه داستاني پيام يزدانجوست كه قبلا او را در عرصه فلسفه و ادبيات با ترجمه و تاليف هاي اش مي شناختيم
فرانکولا در بوتهی نقد را در وبلاگ او بخوانيد
3.دستچينی از بهترين داستان های ايرانی به انتخاب دوات
اين فهرست را ببينيد
1. محمدحسن شهسوارى
محمدحسن شهسوارى نويسنده جوانى است. او اولين كتابش را در سال هاى پايانى دهه ۷۰ منتشر كرد. «كلمه ها و تركيب هاى كهنه» مجموعه داستان كوچكى بود كه توسط انتشارات آسا منتشر شد ولى پخش مناسبى نداشت. شهسوارى پاگرد را كه در واقع دومين كتاب و اولين رمانش هم به حساب مى آيد بعد از سال ها وقفه و در سال ۸۳ توسط انتشارات افق به بازار فرستاد. او در اين سال ها علاوه بر داستان نويسى به كار مطبوعاتى پرداخته و مقالات و يادداشت هاى فراوانى در روزنامه هاى مختلف از جمله همشهرى منتشر كرد. پاگرد داستان نسل ها است كه يك گروه و يا حادثه ناگهانى آنها را در مقابل يكديگر نشانده و به روايت وادار مى كند. اين رمان به دليل اسلوب روايى اش فضاهايى را ساخته كه در ميان آثار منتشر شده در سال گذشته توجه بسيارى را به خود جلب كرد.
گفتگوي روزنامه شرق با او را بخوانيد
2. پيام يزدانجو
رمان فرانکولا اولين تجربه داستاني پيام يزدانجوست كه قبلا او را در عرصه فلسفه و ادبيات با ترجمه و تاليف هاي اش مي شناختيم
فرانکولا در بوتهی نقد را در وبلاگ او بخوانيد
3.دستچينی از بهترين داستان های ايرانی به انتخاب دوات
اين فهرست را ببينيد
يک دهه با گروه بين المللی بحران
بكارگيري سازوكارهاي مدرن براي زندگي امروز امري ست كه دنياي غرب وحشي بسيار خوب بدان مجهز شده، دنياي پرهياهو و پر ازدهام امروز افراد و دولتها را چنان در حلقه گرداب وار روزمرگي هاي اطراف خود غرق مي كند كه بسياري از فرايند ها، كنش ها و واكنش هاي اطراف را نديده يا ناديده مي گيرند. آنچنان كه رويداد هاي جهاني نشان مي دهد گاهي اين غفلت ها هزينه هاي گزافي براي مردم و دولت ها در بر داشته است. بطور كلي سطحي نگري، نا آگاهي و عبور از كنار فرايند هاي اجتماعي موجب دروني شدن و زيز زميني شدن آنها شده و تبعات جبران ناپذيري را خواهد داشت. وجود NGO ها ، انجمن ها و نهاد هاي غير دولتي فعال در عرصه هاي اجتماعي كمك شاياني به رفع كمبود هاي اين چنيني مي كند.ناگفته پيداست نبود، كمبود و يا كمرنگ بودن نهادهايي از اين دست پديده اي ست كه كشور ما بشدت با آن دست به گريبان است. گروه بين المللي بحران يكي از نهاد هايي ست كه در يك دهه گذشته فعاليت هاي چشمگيري در خصوص فرايند هاي اجتماعي در سراسر جهان داشته است.گزارش بي بي سي را در ادامه بخوانيد:
گروه بين المللی بحران که مؤسسه ای تحقيقاتی فرامليتی است، دهمين سالگرد تاسيس خود را در حالی جشن گرفت که چهره های برجسته جهان نقش اين سازمان را در ارتقای آگاهی دولتمردان درباره مناقشه های جاری و بالقوه ستوده اند.
اين گروه که فعاليتش را در آوريل ۱۹۹۵ در دفتری در لندن با تنها دو کارمند آغاز کرد، در دهه گذشته حدود ۵۰ بحران واقعی و احتمالی را در ۲۵ نقطه جهان پوشش داده و اکنون به يکی از معتبرترين نهادهای مستقل و غيردولتی برای ارايه اطلاعات، تحليل و مشاوره به دولتها درباره مسايل مناقشه برانگيز تبديل شده است.
گرت ايوانز مدیر گروه بين المللی بحران می گويد: "گروه بحران را جمعی از متخصصان سياست خارجی تاسيس کردند که از قصور جامعه بين الملل در برخورد کارآمد با بحرانهای سومالی، بوسنی و رواندا آشفته شده بودند."
به گفته وی، هدف اين گروه از کارشناسان ايجادی سازمانی جديد و کاملا مستقل از نفوذ دولتها بود تا بتواند به دولتها، سازمانهای بين المللی و جامعه جهانی کمک کند تا از مناقشه های مرگبار جلوگيری يا حداقل آنها را مهار کند.
اين سازمان در گزارشی که به مناسبت ده سالگی خود منتشر کرده، نوشته است که گروه بين المللی بحران در ده سال گذشته روند صلح در کنگو، بروندی، سودان و ليبريا را تسهيل کرده، به شناسايی ريشه های حملات ۱۱ سپتامبر از اندونزی گرفته تا خليج فارس پرداخته، موجی از فشار به دولتهای خودکامه آسيای ميانه براه انداخته و به تبيين استراتژی های روشن برای حل مناقشه اتمی کره شمالی و ايران کمک کرده است
معامله يا تحريم؛ توصيه گروه بين المللی بحران درمورد برنامه اتمی ايران
Reference BBC
بكارگيري سازوكارهاي مدرن براي زندگي امروز امري ست كه دنياي غرب وحشي بسيار خوب بدان مجهز شده، دنياي پرهياهو و پر ازدهام امروز افراد و دولتها را چنان در حلقه گرداب وار روزمرگي هاي اطراف خود غرق مي كند كه بسياري از فرايند ها، كنش ها و واكنش هاي اطراف را نديده يا ناديده مي گيرند. آنچنان كه رويداد هاي جهاني نشان مي دهد گاهي اين غفلت ها هزينه هاي گزافي براي مردم و دولت ها در بر داشته است. بطور كلي سطحي نگري، نا آگاهي و عبور از كنار فرايند هاي اجتماعي موجب دروني شدن و زيز زميني شدن آنها شده و تبعات جبران ناپذيري را خواهد داشت. وجود NGO ها ، انجمن ها و نهاد هاي غير دولتي فعال در عرصه هاي اجتماعي كمك شاياني به رفع كمبود هاي اين چنيني مي كند.ناگفته پيداست نبود، كمبود و يا كمرنگ بودن نهادهايي از اين دست پديده اي ست كه كشور ما بشدت با آن دست به گريبان است. گروه بين المللي بحران يكي از نهاد هايي ست كه در يك دهه گذشته فعاليت هاي چشمگيري در خصوص فرايند هاي اجتماعي در سراسر جهان داشته است.گزارش بي بي سي را در ادامه بخوانيد:
گروه بين المللی بحران که مؤسسه ای تحقيقاتی فرامليتی است، دهمين سالگرد تاسيس خود را در حالی جشن گرفت که چهره های برجسته جهان نقش اين سازمان را در ارتقای آگاهی دولتمردان درباره مناقشه های جاری و بالقوه ستوده اند.
اين گروه که فعاليتش را در آوريل ۱۹۹۵ در دفتری در لندن با تنها دو کارمند آغاز کرد، در دهه گذشته حدود ۵۰ بحران واقعی و احتمالی را در ۲۵ نقطه جهان پوشش داده و اکنون به يکی از معتبرترين نهادهای مستقل و غيردولتی برای ارايه اطلاعات، تحليل و مشاوره به دولتها درباره مسايل مناقشه برانگيز تبديل شده است.
گرت ايوانز مدیر گروه بين المللی بحران می گويد: "گروه بحران را جمعی از متخصصان سياست خارجی تاسيس کردند که از قصور جامعه بين الملل در برخورد کارآمد با بحرانهای سومالی، بوسنی و رواندا آشفته شده بودند."
به گفته وی، هدف اين گروه از کارشناسان ايجادی سازمانی جديد و کاملا مستقل از نفوذ دولتها بود تا بتواند به دولتها، سازمانهای بين المللی و جامعه جهانی کمک کند تا از مناقشه های مرگبار جلوگيری يا حداقل آنها را مهار کند.
اين سازمان در گزارشی که به مناسبت ده سالگی خود منتشر کرده، نوشته است که گروه بين المللی بحران در ده سال گذشته روند صلح در کنگو، بروندی، سودان و ليبريا را تسهيل کرده، به شناسايی ريشه های حملات ۱۱ سپتامبر از اندونزی گرفته تا خليج فارس پرداخته، موجی از فشار به دولتهای خودکامه آسيای ميانه براه انداخته و به تبيين استراتژی های روشن برای حل مناقشه اتمی کره شمالی و ايران کمک کرده است
معامله يا تحريم؛ توصيه گروه بين المللی بحران درمورد برنامه اتمی ايران
Reference BBC
Wednesday, April 20, 2005
تولد حرف چ در كتاب كوچه
به همت آیدا سرکیسیان و دوستان زندهیاد احمد شاملو حرف «چ» از این مجموعه ماندگار بزودی در دو جلد روانه بازار کتاب میشود.سرکیسیان در اینباره میگوید: «این کار را من به تنهایی انجام نمیدهم. بلکه با همکاری متخصصان، فعالیت های شاملو را سامان میدهیم. البته بخش عمده کار توسط خود او صورت گرفته است و ما حالا مشغول ریزهکاریهای این مجموعه هستیم. این مجموعه مسئولیت زیادی دارد و نمیتوان سرسری از کنارش رد شد. باید تمام تلاشمان را بکنیم تا شاملو به خواستهاش برسد. امیدوارم آنقدر زنده باشم تا این مجموعه را سر و سامان بدهم.»
به همت آیدا سرکیسیان و دوستان زندهیاد احمد شاملو حرف «چ» از این مجموعه ماندگار بزودی در دو جلد روانه بازار کتاب میشود.سرکیسیان در اینباره میگوید: «این کار را من به تنهایی انجام نمیدهم. بلکه با همکاری متخصصان، فعالیت های شاملو را سامان میدهیم. البته بخش عمده کار توسط خود او صورت گرفته است و ما حالا مشغول ریزهکاریهای این مجموعه هستیم. این مجموعه مسئولیت زیادی دارد و نمیتوان سرسری از کنارش رد شد. باید تمام تلاشمان را بکنیم تا شاملو به خواستهاش برسد. امیدوارم آنقدر زنده باشم تا این مجموعه را سر و سامان بدهم.»
نگاه وبلاگستان به انتخابات رياست جمهوری ايران
گرچه نامزدهای رياست جمهوری ايران متعدد اند اما در وبلاگستان فارسی چند نامزد بيش از همه مورد بحث قرار می گيرند. در واقع از نظر وبلاگستان نامزدهای مطرح سه نفر بيشتر نيستند: مصطفی معين وزير سابق آموزش عالی، اکبر هاشمی رفسنجانی رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام (گرچه هنوز رسما وارد کارزار انتخاباتی نشده است) و اين اواخر محمد باقر قاليباف فرمانده مستعفی نيروی انتظامی. نام ديگران بخصوص علی لاريجانی رئيس پيشين صدا و سيما و گاه محمود احمدی نژاد شهردار فعلی تهران بيشتر در ميان بحث ها و در مقايسه نامزدهای اصلی تر -از نظر وبلاگ نويسان- با آنها مطرح می شود.
ادامه مطلب رو در bbc بخونيد
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2005/04/050417_mj-iran-election-web-logs.shtml
گرچه نامزدهای رياست جمهوری ايران متعدد اند اما در وبلاگستان فارسی چند نامزد بيش از همه مورد بحث قرار می گيرند. در واقع از نظر وبلاگستان نامزدهای مطرح سه نفر بيشتر نيستند: مصطفی معين وزير سابق آموزش عالی، اکبر هاشمی رفسنجانی رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام (گرچه هنوز رسما وارد کارزار انتخاباتی نشده است) و اين اواخر محمد باقر قاليباف فرمانده مستعفی نيروی انتظامی. نام ديگران بخصوص علی لاريجانی رئيس پيشين صدا و سيما و گاه محمود احمدی نژاد شهردار فعلی تهران بيشتر در ميان بحث ها و در مقايسه نامزدهای اصلی تر -از نظر وبلاگ نويسان- با آنها مطرح می شود.
ادامه مطلب رو در bbc بخونيد
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2005/04/050417_mj-iran-election-web-logs.shtml
Tuesday, April 19, 2005
ضد سانسور
1.
ضد سانسور بخشي از وبلاگ خوابگرد متعلق به سيد رضا شكرالهي است كه به مطالبي اختصاص دارد كه اصلا يا بطور كامل در ايران اجازه چاپ ندارند ديدن اين مطالب خالي از لطف نيست
2.
انتخاب دکتر سروش در ميان چهره های موثر سال در فهرست مجله تايم (از طريق ايرانيان دات کام) هم خبر جالبی بود.
از سيبستان
3.
علی الوندی: عباس کیارستمی مهمترین و شناختهشدهترین فیلمساز ایرانی در عرصه جهانیست و آثار او همواره در داخل و خارج از کشور مورد توجه بوده و حادثهای مهم برای سینمای ایران محسوب میشود و «ده» آخرین ساخته او نیز از این قاعده مستثنا نیست.
1.
ضد سانسور بخشي از وبلاگ خوابگرد متعلق به سيد رضا شكرالهي است كه به مطالبي اختصاص دارد كه اصلا يا بطور كامل در ايران اجازه چاپ ندارند ديدن اين مطالب خالي از لطف نيست
2.
انتخاب دکتر سروش در ميان چهره های موثر سال در فهرست مجله تايم (از طريق ايرانيان دات کام) هم خبر جالبی بود.
از سيبستان
3.
علی الوندی: عباس کیارستمی مهمترین و شناختهشدهترین فیلمساز ایرانی در عرصه جهانیست و آثار او همواره در داخل و خارج از کشور مورد توجه بوده و حادثهای مهم برای سینمای ایران محسوب میشود و «ده» آخرین ساخته او نیز از این قاعده مستثنا نیست.
Saturday, April 16, 2005
فراخوان متخصصان علوم رايانه ايرانى براى عضويت در ISOC
10 فروردين 1384 - آی تی ایران - کارگروه راهبرى اينترنت ايران که در زمينه مسايل مديريت اينترنتى فعاليت مى کند طى فراخوانى از همه متخصصان و کارشناسان علوم رايانه اى دعوت به عمل آورده تا ضمن عضويت درجامعه اينترنتى ( ISOC) زمينه تاسيس شعبه ايرانى آن را فراهم آورند.ISOC يکى از موثرترين و پرنفوذترين ارگانهاى تخصصى در زمينه اينترنت است که سالهاست به طور تخصصى به فعاليت در زمينه اينترنت و استاندارد سازى و تدوين سياست هاى کلى مى پردازد.اين سازمان در سال 1992 تاسيس شده و هم اکنون بيش از 20 هزار عضو متخصص از 180 کشور جهان و 82 شعبه در 64 کشور جهان دارد. ISOC که مخفف Internet Society است، هم اکنون به يکى از مهرههاى کليدى در عرصه تکنيکى و سياستگزارى تبديل شده است. از موسسين اوليه ISOC، مىتوان "وينت سرف" و "رابرت کان" را نام برد که معروف به پدران اينترنت و طراحان پروتکل TCP/IP هستند و هر دو اخيرا جايزه نوبل کامپيوتر را کسب کردهاند.
http://www.isoc.org/members/isoc_member.php
10 فروردين 1384 - آی تی ایران - کارگروه راهبرى اينترنت ايران که در زمينه مسايل مديريت اينترنتى فعاليت مى کند طى فراخوانى از همه متخصصان و کارشناسان علوم رايانه اى دعوت به عمل آورده تا ضمن عضويت درجامعه اينترنتى ( ISOC) زمينه تاسيس شعبه ايرانى آن را فراهم آورند.ISOC يکى از موثرترين و پرنفوذترين ارگانهاى تخصصى در زمينه اينترنت است که سالهاست به طور تخصصى به فعاليت در زمينه اينترنت و استاندارد سازى و تدوين سياست هاى کلى مى پردازد.اين سازمان در سال 1992 تاسيس شده و هم اکنون بيش از 20 هزار عضو متخصص از 180 کشور جهان و 82 شعبه در 64 کشور جهان دارد. ISOC که مخفف Internet Society است، هم اکنون به يکى از مهرههاى کليدى در عرصه تکنيکى و سياستگزارى تبديل شده است. از موسسين اوليه ISOC، مىتوان "وينت سرف" و "رابرت کان" را نام برد که معروف به پدران اينترنت و طراحان پروتکل TCP/IP هستند و هر دو اخيرا جايزه نوبل کامپيوتر را کسب کردهاند.
http://www.isoc.org/members/isoc_member.php
Wednesday, April 13, 2005
هم نام
هم نام رماني ست از جومپا لاهيري نويسنده جوان هندي الاصل مقيم آمريكا كه كتاب "مترجم درها"ي او برنده جايزه ي معتبر پوليتزر شده است.هم نام با ترجمه عالي و روان اميرمهدي حقيقت توسط انتشارات ماهي روانه بازار شده است. حقيقت در وبلاگ خود در باره هم نام مي نويسد : راستش را بگويم، همنام مرا با خود به آمريکا برد. آمريکايي مملو از فرهنگ های شرقی و غربی . قبل از اينکه به هند ببرد مستقيم مرا گذاشت توی خود آمريکا، نيويورک ، ماساچوست ... خيابان پمبرتن آنقدر برايم آشنا بود که فکر می کردم بايد زمانی در يکی از زندگی های گذشته ام آنجا زندگی کرده باشم.
زندگی ساده آمريکايي با همه مصرف گرايي اش را لابه لای خريد ها و پخت و پز های زنانه آشيما حس می کردم. آشيما وآشوک همان پدرومادرهای ما هستند که به گذشته و سنت و خانواده بيش از هر چيزی بها می دهند و گوگول و موشومی خود ما ... مايي که می خواهيم مستقل باشيم و با همه پرباری فرهنگمان دنبال چيزهای جديد و تجره های نو می گرديم. گوگول در نهايت برمی گردد به آنچه که داشته و در اين سال ها تلاش کرده از خود دورشان کند. به چه بهايي؟ به قيمت 30 سال زندگی که چند سال دانشگاه و ازدواج و عاشق شدن های پياپی اش ، خود واقعی اش را ساخت. برمی گردد اما نه پشيمان و سرخورده...
در 24 اسفند با تلاش پيمان اسماعيلي مصاحبه اي با جومپا انجام شده است كه گوشه هايي از آن را در وبلاگ حقيقت و اسماعيلي خواهيد يافت. در مصاحبه او دربارهی ریتم ، طرح و شخصیتهای همنام حرف زد و رابطهی تنهایی و ادبیات، نویسندههای محبوبش و نویسندههایی که از آنها تاثیر گرفته، نظرش دربارهی کارور، ادبیات روسيه، امریکا، جنوب آسیا، آمریکای جنوبی، ادبیات مهاجرت، عادتهای نویسندگیاش، و حتی اینکه خودش نام و فامیلش را چطور تلفظ میکند
در جاي ديگري حقيقت در وبلاگ خود چنين مي نويسد:
«... حالا به نتيجه ديگرى رسيده ام، ديگر داستان نمى نويسم كه داستان نويس بمانم. مى نويسم تا تنهايى تو را براى خودم آسان كنم. ولى مگر ممكن است؟»
اين جمله ها را «رومن گارى» در يكى از آخرين نامه هايش به «جين سيبرگ» نوشت و مثل همه حرف هايى كه دلداده ها در واپسين ديدارهايشان به زبان مى گويند، همه حس هاى غريب دنيا را در خودش جا داده است. «هم نام»، رُمان اول «جومپا لاهيرى» هم يك همچو حسى را به آدم منتقل مى كند. وقتى تمام مى شود، انگار كه تنهايى همه آدم هاى داستان (چرا بگويم شخصيت، وقتى كه آدم هايش را مى شود ديد؟) آوار مى شود روى سرِ آدم. چيزى غريب، شبيه دلتنگى، چنگ مى اندازد و چيزى غريب تر زير پوست وول مى خورد. آدم هاى هم نام هرچه پيش مى روند، بيش تر سقوط مى كنند، هرچه بيش تر دوست مى شوند، تنهايى را بهتر درك مى كنند و چه كسى هست كه نداند ادبيات، تسلى جان آدمى است و زمانى كه داستانى نوشته شود تا خاطره سال هايى سمج را پاك كند، همه آن ها هم كه مى خوانندش، اين سماجت را حس مى كنند. هم نام، داستانِ شوق و تنهايى است. داستان شوقِ آدم هايى كه تنهايى را تاب نمى آورند و به اميد يافتنِ همدمى، عالمى را به هم مى ريزند و دست آخر، آدمى را پيدا مى كنند. اما سرنوشت محتوم آدم، تنهايى است و هيچ همدمى ماندگار نيست...
هم نام رماني ست از جومپا لاهيري نويسنده جوان هندي الاصل مقيم آمريكا كه كتاب "مترجم درها"ي او برنده جايزه ي معتبر پوليتزر شده است.هم نام با ترجمه عالي و روان اميرمهدي حقيقت توسط انتشارات ماهي روانه بازار شده است. حقيقت در وبلاگ خود در باره هم نام مي نويسد : راستش را بگويم، همنام مرا با خود به آمريکا برد. آمريکايي مملو از فرهنگ های شرقی و غربی . قبل از اينکه به هند ببرد مستقيم مرا گذاشت توی خود آمريکا، نيويورک ، ماساچوست ... خيابان پمبرتن آنقدر برايم آشنا بود که فکر می کردم بايد زمانی در يکی از زندگی های گذشته ام آنجا زندگی کرده باشم.
زندگی ساده آمريکايي با همه مصرف گرايي اش را لابه لای خريد ها و پخت و پز های زنانه آشيما حس می کردم. آشيما وآشوک همان پدرومادرهای ما هستند که به گذشته و سنت و خانواده بيش از هر چيزی بها می دهند و گوگول و موشومی خود ما ... مايي که می خواهيم مستقل باشيم و با همه پرباری فرهنگمان دنبال چيزهای جديد و تجره های نو می گرديم. گوگول در نهايت برمی گردد به آنچه که داشته و در اين سال ها تلاش کرده از خود دورشان کند. به چه بهايي؟ به قيمت 30 سال زندگی که چند سال دانشگاه و ازدواج و عاشق شدن های پياپی اش ، خود واقعی اش را ساخت. برمی گردد اما نه پشيمان و سرخورده...
در 24 اسفند با تلاش پيمان اسماعيلي مصاحبه اي با جومپا انجام شده است كه گوشه هايي از آن را در وبلاگ حقيقت و اسماعيلي خواهيد يافت. در مصاحبه او دربارهی ریتم ، طرح و شخصیتهای همنام حرف زد و رابطهی تنهایی و ادبیات، نویسندههای محبوبش و نویسندههایی که از آنها تاثیر گرفته، نظرش دربارهی کارور، ادبیات روسيه، امریکا، جنوب آسیا، آمریکای جنوبی، ادبیات مهاجرت، عادتهای نویسندگیاش، و حتی اینکه خودش نام و فامیلش را چطور تلفظ میکند
در جاي ديگري حقيقت در وبلاگ خود چنين مي نويسد:
«... حالا به نتيجه ديگرى رسيده ام، ديگر داستان نمى نويسم كه داستان نويس بمانم. مى نويسم تا تنهايى تو را براى خودم آسان كنم. ولى مگر ممكن است؟»
اين جمله ها را «رومن گارى» در يكى از آخرين نامه هايش به «جين سيبرگ» نوشت و مثل همه حرف هايى كه دلداده ها در واپسين ديدارهايشان به زبان مى گويند، همه حس هاى غريب دنيا را در خودش جا داده است. «هم نام»، رُمان اول «جومپا لاهيرى» هم يك همچو حسى را به آدم منتقل مى كند. وقتى تمام مى شود، انگار كه تنهايى همه آدم هاى داستان (چرا بگويم شخصيت، وقتى كه آدم هايش را مى شود ديد؟) آوار مى شود روى سرِ آدم. چيزى غريب، شبيه دلتنگى، چنگ مى اندازد و چيزى غريب تر زير پوست وول مى خورد. آدم هاى هم نام هرچه پيش مى روند، بيش تر سقوط مى كنند، هرچه بيش تر دوست مى شوند، تنهايى را بهتر درك مى كنند و چه كسى هست كه نداند ادبيات، تسلى جان آدمى است و زمانى كه داستانى نوشته شود تا خاطره سال هايى سمج را پاك كند، همه آن ها هم كه مى خوانندش، اين سماجت را حس مى كنند. هم نام، داستانِ شوق و تنهايى است. داستان شوقِ آدم هايى كه تنهايى را تاب نمى آورند و به اميد يافتنِ همدمى، عالمى را به هم مى ريزند و دست آخر، آدمى را پيدا مى كنند. اما سرنوشت محتوم آدم، تنهايى است و هيچ همدمى ماندگار نيست...
Tuesday, April 12, 2005
انتخابات رياست جمهوري
ديگه آروم آروم بحث انتخابات هم داره داغ ميشه فعلا براي شروع اين مطلب وبلاگ خورشيد خانوم رو بهمراه چند وبلاگ ديگه اي كه در انتهاي مطلب اش لينك داده بخونيد تا بعد ببينم نظر خودم چيه؟!ا
اين مطلب هم بد نيست
سي دليل براي رأي دادن به دكتر معين- قسمت اول در وبلاك الپر
البته لينك دادن به اين ها به معني تاييد اونها نيست فقط مي خوام وارد فضاي بحث بشويد همين
ديگه آروم آروم بحث انتخابات هم داره داغ ميشه فعلا براي شروع اين مطلب وبلاگ خورشيد خانوم رو بهمراه چند وبلاگ ديگه اي كه در انتهاي مطلب اش لينك داده بخونيد تا بعد ببينم نظر خودم چيه؟!ا
اين مطلب هم بد نيست
سي دليل براي رأي دادن به دكتر معين- قسمت اول در وبلاك الپر
البته لينك دادن به اين ها به معني تاييد اونها نيست فقط مي خوام وارد فضاي بحث بشويد همين
Monday, April 11, 2005
نمایشگاه شاهکارهای نگارگری ایران
اواخر سال 83 موزه هنرهای معاصر نمایشگاهی از شاهکارهای نگارگری ایران برگزار کرد كه فرصتی دست داد تا به اتفاق يكي از دوستان از این نمایشگاه دیدن کنیم. کارها بحدی زیبا و شگفت انگیز اند که هر بیننده ای را مسحور خود می کنند. ظرافت های بسیاری را در این آثار می توان مشاهده کرد که براستی متحیر کننده اند. علی رغم زحمات کشیده شده برای برگزاری این نمایشگاه مسایلی هست که دل افرادی را که برای هنر این آب و خاک ارزش قایل اند به درد می آورد. از این دست مسایل باید به محیط و فضای بد نمایشگاهی اشاره کرد که اصلا مناسب این شاهکارهای هنری نیست. محیطی مرطوب با دمایی نا مناسب و محفظه هایی که درون آنها از هیچ گاز محافظی استفاده نشده است. از این مهمتر لامپ های معمولی است که مدام بر سطح این آثار می تابد و به خاطر داشتن یووی بسیار مخرب است. در این میان اعتراض من و دوستم به معاون موزه به جایی نمی رسد و سخن به پول نداشتن و این قبیل مسایل کشیده می شود اگرچه در گفتگو با یکی از کارمندان موزه این سخن مورد شک واقع می شود!
کاش روزی برسد که هنر و فرهنگ این آب و خاک به دست کسانی باشد که برای آن ارزش قایل اند.
اواخر سال 83 موزه هنرهای معاصر نمایشگاهی از شاهکارهای نگارگری ایران برگزار کرد كه فرصتی دست داد تا به اتفاق يكي از دوستان از این نمایشگاه دیدن کنیم. کارها بحدی زیبا و شگفت انگیز اند که هر بیننده ای را مسحور خود می کنند. ظرافت های بسیاری را در این آثار می توان مشاهده کرد که براستی متحیر کننده اند. علی رغم زحمات کشیده شده برای برگزاری این نمایشگاه مسایلی هست که دل افرادی را که برای هنر این آب و خاک ارزش قایل اند به درد می آورد. از این دست مسایل باید به محیط و فضای بد نمایشگاهی اشاره کرد که اصلا مناسب این شاهکارهای هنری نیست. محیطی مرطوب با دمایی نا مناسب و محفظه هایی که درون آنها از هیچ گاز محافظی استفاده نشده است. از این مهمتر لامپ های معمولی است که مدام بر سطح این آثار می تابد و به خاطر داشتن یووی بسیار مخرب است. در این میان اعتراض من و دوستم به معاون موزه به جایی نمی رسد و سخن به پول نداشتن و این قبیل مسایل کشیده می شود اگرچه در گفتگو با یکی از کارمندان موزه این سخن مورد شک واقع می شود!
کاش روزی برسد که هنر و فرهنگ این آب و خاک به دست کسانی باشد که برای آن ارزش قایل اند.
از لايه هاي درون
انسان بسيار پيچيده و راز آلود است شايد اين جمله را بارها و بارها شنيده باشيد ولي پي بردن به عمق جمله هايي اين چنيني چيزي ست كه نياز به تجربه دارد تا ما خود بعضي چيزها را تجربه نكنيم قادر به درك و فهم آنها نخواهيم بود و اين همان جايي ست كه گفتن خيلي چيزها ساده ست ولي عمل كردن يا در شرايط اش بودن چيز ديگري ست
من هيچ گاه عمق لايه هاي دروني احساس ادميان رادرك نكرده بودم هرچند كه عميقانه به آن پرداخته و به آن انديشيده ام البته هنوز هم آنچنان كه بايد و شايد درك نكرده ام جز اندكي كه از تجربه اي شخصي برخواسته است و برايم زيباست و الهام بخش. شايد بايد به روح اشاره كنم چرا كه روح را منشا اين عمق مي دانم. حتما تا به حال شده است كه به يك عكس نگاه كنيد. عكس با ما چه مي كند جز اينكه ما را با خود به تجديد خاطراتي دور مي برد. حال تجديد خاطره يك شخص يا يك فضا يا يك سفر هرچه كه باشد خود عكس تنها كليدي ست براي پرواز خيال به عمق ذهن و خاطرات گذشته. شايد از همين روست كه پاره اي بد عكس اند چرا كه آن عكس روح و طراوت شخص را همراه خود ندارد عكس حسي را نمي آفريند مگر اينكه خيال، روحي در تصوير بدمد و شايد شور زندگي همين باشد.احساس يكسره دنيايي ديگر دارد عقل به عنوان فرمانده، رهبري كارها را بدست مي گيرد ولي در تقابل با احساس معمولا مغبون مي شود و اين ازجايي نشات مي گيرد كه ما ان را شايد چشم دل بناميم وشنيده ايم كه بسيارگفته اند ببين دلت چه مي گويد مگردل هم براي خود نظري دارد؟! اينجاست كه بنظر مي رسد احساس برايندي از نيروهاي متافيزيكي را بعنوان پاسخي به ذهن ارسال مي كند پاسخي كه بنوعي نزديك به مكاشفه است. چيزي كه به ذهنم مي رسد اين است كه در عرفان با بالا بردن معرفت و شناخت چشم دل را بينا تر مي كنند چشم دلي كه نه با عقل كه با احساس مي بيند ولي احساسي كه ازمعرفت و بينايي نهادينه شده بر مي خيزد و اينگونه است كه مي شود از بند عقل رها شد و با متافيزيك روح و احساس از بند تن رهيد و به كشف شهود رسيد...ا
انسان بسيار پيچيده و راز آلود است شايد اين جمله را بارها و بارها شنيده باشيد ولي پي بردن به عمق جمله هايي اين چنيني چيزي ست كه نياز به تجربه دارد تا ما خود بعضي چيزها را تجربه نكنيم قادر به درك و فهم آنها نخواهيم بود و اين همان جايي ست كه گفتن خيلي چيزها ساده ست ولي عمل كردن يا در شرايط اش بودن چيز ديگري ست
من هيچ گاه عمق لايه هاي دروني احساس ادميان رادرك نكرده بودم هرچند كه عميقانه به آن پرداخته و به آن انديشيده ام البته هنوز هم آنچنان كه بايد و شايد درك نكرده ام جز اندكي كه از تجربه اي شخصي برخواسته است و برايم زيباست و الهام بخش. شايد بايد به روح اشاره كنم چرا كه روح را منشا اين عمق مي دانم. حتما تا به حال شده است كه به يك عكس نگاه كنيد. عكس با ما چه مي كند جز اينكه ما را با خود به تجديد خاطراتي دور مي برد. حال تجديد خاطره يك شخص يا يك فضا يا يك سفر هرچه كه باشد خود عكس تنها كليدي ست براي پرواز خيال به عمق ذهن و خاطرات گذشته. شايد از همين روست كه پاره اي بد عكس اند چرا كه آن عكس روح و طراوت شخص را همراه خود ندارد عكس حسي را نمي آفريند مگر اينكه خيال، روحي در تصوير بدمد و شايد شور زندگي همين باشد.احساس يكسره دنيايي ديگر دارد عقل به عنوان فرمانده، رهبري كارها را بدست مي گيرد ولي در تقابل با احساس معمولا مغبون مي شود و اين ازجايي نشات مي گيرد كه ما ان را شايد چشم دل بناميم وشنيده ايم كه بسيارگفته اند ببين دلت چه مي گويد مگردل هم براي خود نظري دارد؟! اينجاست كه بنظر مي رسد احساس برايندي از نيروهاي متافيزيكي را بعنوان پاسخي به ذهن ارسال مي كند پاسخي كه بنوعي نزديك به مكاشفه است. چيزي كه به ذهنم مي رسد اين است كه در عرفان با بالا بردن معرفت و شناخت چشم دل را بينا تر مي كنند چشم دلي كه نه با عقل كه با احساس مي بيند ولي احساسي كه ازمعرفت و بينايي نهادينه شده بر مي خيزد و اينگونه است كه مي شود از بند عقل رها شد و با متافيزيك روح و احساس از بند تن رهيد و به كشف شهود رسيد...ا
Thursday, March 24, 2005
"کدام عشق"
به مادرم
زاده بر زهدان ضجه و زجر
تراژدی صبر
با تو آغاز می شود
که تاب تحمل را تمام کرده ای
تعبیر درد
با تو معنا می شود
که لکنت قدمهایت
سالهاست رنجی مزمن را تکرار می کند
و پریشان تر روح ات
که از قحط سال خنده می گوید
در روزگاری که بر تو رفته است
ترانه ی زندگی
با تو معنایی دیگر دارد
آنگاه که قطره قطره
عصاره ی عمری دردزای را تعزیه می کنی
بگو کدام عشق
این چنین ات
بالا
بگو کدام عشق
این چنین ات
بلند
بگو کدام عشق
این چنین ات
استوار
بگو کدام عشق
این چنین
بالا بلند و استوارات ساخته...؟!
مهرداد - تهران 2/1/1384
به مادرم
زاده بر زهدان ضجه و زجر
تراژدی صبر
با تو آغاز می شود
که تاب تحمل را تمام کرده ای
تعبیر درد
با تو معنا می شود
که لکنت قدمهایت
سالهاست رنجی مزمن را تکرار می کند
و پریشان تر روح ات
که از قحط سال خنده می گوید
در روزگاری که بر تو رفته است
ترانه ی زندگی
با تو معنایی دیگر دارد
آنگاه که قطره قطره
عصاره ی عمری دردزای را تعزیه می کنی
بگو کدام عشق
این چنین ات
بالا
بگو کدام عشق
این چنین ات
بلند
بگو کدام عشق
این چنین ات
استوار
بگو کدام عشق
این چنین
بالا بلند و استوارات ساخته...؟!
مهرداد - تهران 2/1/1384
Sunday, March 06, 2005
اگر یادتون باشه این مطلب رو چند وقت پیش تو وبلاگم نوشتم حالا دوباره بخونید تا بگم
اول اين مطلب رو بخونيد تا بعد بگم كه چي مي خوام بگم
چقدر مزه میده وقتی تو هوای سرد نشسته باشی و یه عزیزِ همیشه عزیز، کنارت باشه، دستای سرد و یخ زده ات رو تو دستاش بگیره و گرم کنه، پتو روی شونه ات بندازه نکنه سرما بخوری؛ چه لذتی داره تو لیوانای خوشگلش چای داغ بخوری تا تموم سرما از تنت بره بیرون؛ چقدر میچسبه ذره ذره چای داغ از گلوت بره پایین؛ چه لذتی داره ننه سرما شدن! چقدر لذت بخشه یک هفته با هم بودن؛ چه کیفی میده هنوز از کنارت نرفته، دلت براش تنگ بشه و به امید فردا بمونی که دوباره ببینیش؛ چه لذتی داره وقتی دیر میکنه نگرانش بشی و دلت مثل سیر و سرکه بجوشه که کجا مونده و چی شده و چرا نیومد.. هی بری و از پنجره خیابون رو نگاه کنی .. و وقتی میاد با اومدنش تمام دلواپسی ها و نگرانی هات تموم بشه! چقدر لذت بخشه وقتی حرفش، نگاهش، رفتارش، همه و همه یه حرف رو به آدم بزنن. وای چه کیفی داره!*. اولین ها همیشه بهترین ها و خاطره انگیزترین ها هستند.*. بهترین ها همیشه همیشه همیشه موندنی هستند.*. بخاطر تمام این احساس ها ممنونم.*. مرسی، همین!¤ نوشته شده در ساعت 9:17 توسط مهسا
خوب
از این همه احساس الان دیگه چیزی نمونده جز یادی و خاطره ای
بسیار متاسف ام
برای هر دو اونها
عشق هایی کز پی رنگی بود عشق نبود ...ا
اول اين مطلب رو بخونيد تا بعد بگم كه چي مي خوام بگم
چقدر مزه میده وقتی تو هوای سرد نشسته باشی و یه عزیزِ همیشه عزیز، کنارت باشه، دستای سرد و یخ زده ات رو تو دستاش بگیره و گرم کنه، پتو روی شونه ات بندازه نکنه سرما بخوری؛ چه لذتی داره تو لیوانای خوشگلش چای داغ بخوری تا تموم سرما از تنت بره بیرون؛ چقدر میچسبه ذره ذره چای داغ از گلوت بره پایین؛ چه لذتی داره ننه سرما شدن! چقدر لذت بخشه یک هفته با هم بودن؛ چه کیفی میده هنوز از کنارت نرفته، دلت براش تنگ بشه و به امید فردا بمونی که دوباره ببینیش؛ چه لذتی داره وقتی دیر میکنه نگرانش بشی و دلت مثل سیر و سرکه بجوشه که کجا مونده و چی شده و چرا نیومد.. هی بری و از پنجره خیابون رو نگاه کنی .. و وقتی میاد با اومدنش تمام دلواپسی ها و نگرانی هات تموم بشه! چقدر لذت بخشه وقتی حرفش، نگاهش، رفتارش، همه و همه یه حرف رو به آدم بزنن. وای چه کیفی داره!*. اولین ها همیشه بهترین ها و خاطره انگیزترین ها هستند.*. بهترین ها همیشه همیشه همیشه موندنی هستند.*. بخاطر تمام این احساس ها ممنونم.*. مرسی، همین!¤ نوشته شده در ساعت 9:17 توسط مهسا
خوب
از این همه احساس الان دیگه چیزی نمونده جز یادی و خاطره ای
بسیار متاسف ام
برای هر دو اونها
عشق هایی کز پی رنگی بود عشق نبود ...ا
Wednesday, March 02, 2005
اين پروژه يک اثر جمعي با اهداف جهاني است .. در حال حاظر در دست تهيه مي باشد و از
تمام افراد روي .... زمين دعوت مي ... .. آزادانه به زبان مادري و يا به هر زبان دلخواه ديگر در
چهار صفحه افکار، ارزش ها و معيار ها، آرزوها، ترس ها و انتظارات خود را بيان نمايند .
در آستانهء سال 2006 اين اثر جمعي همراه با ماهوارهء KEO به فضا سفر خواهد ... . لازم به ياد
آوري است .. اين سفينه به صورتي برنامه ريزي شده .. بعد از يک سفر طولاني چندين هزار
ساله به دور ... زمين، دست نخورده به سرزمين اصلي اش باز خواهد گشت . هدف اين پروژه
آشنا نمودن آيندگان با تصاوير حقيقي و واقعي از زندگي انسان هاي امروزي مي باشد .
پس از پرواز KEO ، تمامي پيام ها .. به صورت ناشناس نگهداري مي شوند، از لحاظ زبان
شناسي و جامعه شناسي مورد بررسي و تحقيق قرار خواهند گرفت . از نتايج اين تجزيه و تحليل
ها تصوير گويايي از محتوا و معناي پيام ها و همچنين مقايسه اي بين فرهنگ ها به دست مي
آيد .. به ما در پاسخ دادن به سؤالاتي مانند " ما چه ..... هستيم؟ " و " چگونه مي توانيم از
هم اکنون زندگي بهتري با يک ديگر بسازيم؟ " ... خواهد ... .
اکنون .. تاريخ بشريت خود را براي از ميان برداشتن مشکلات بين تمدن ها آماده مي سازد،
پروژه KEO تبادل نظر بين انسانها را تسهيل نموده و برادري و برابري واقعي بين آنها ايجاد مي
نمايد .
"... تنها قابليت و استعداد فکري انسانها، قادر به ساختن آيندهء بشريت مي باشد ..."
آلبرت شويتزر، برندهء جايزهء نوبل
اطلاعات بيشتر
پوستر
chart of value
Thursday, February 24, 2005
"خيالي كه نيست"
گم مي كنم
خطوط آبي چهره ات را
در خيالي كه نيست
و آرام و بي صدا
محو مي شود
يادي كه مي خواندات
در تلاشي كور
o
جاده ؛ انحناي انتظار
چشم ؛ بي قرار
و شكوفه عشق
بر شاخسار سيب
در خيالي كه نيست...ا
مهرداد
گم مي كنم
خطوط آبي چهره ات را
در خيالي كه نيست
و آرام و بي صدا
محو مي شود
يادي كه مي خواندات
در تلاشي كور
o
جاده ؛ انحناي انتظار
چشم ؛ بي قرار
و شكوفه عشق
بر شاخسار سيب
در خيالي كه نيست...ا
مهرداد
"با لبان ات"
با لبان ات زاده شدم
در فصولي خشك از بي قراري باران
با لبان ات زيسته ام
شبهايي سرد در كشاكش لابه هاي ياس
با لبان ات مرده ام
درمسيري سخت از ياده هاي حسرت و ترديد
با تو من
با لبان ات
زيسته ام
با لبان ات زاده شدم
در فصولي خشك از بي قراري باران
با لبان ات زيسته ام
شبهايي سرد در كشاكش لابه هاي ياس
با لبان ات مرده ام
درمسيري سخت از ياده هاي حسرت و ترديد
با تو من
با لبان ات
زيسته ام
Tuesday, February 22, 2005
از المپياد شيمي تا موسيقي
برما چه مي رود؟
علي عزيز من علي بزرگ دانش آموز دبيرستان علامه حلي دارنده مدال نفره المپياد نقره كشوري تصميم بزرگي گرفته است
او مي خواهد كنكور هنر شركت كند و به موسيقي بپردازد
او كه هميشه مورد ستايش من بوده بخاطر هوش استعداد و توانايي هاي سرشاراش به لطف حماقت مسولان اين مملكت مسيري را براي خود يافته است كه من آن را بسيار روشن خوب و موفق مي بينم تا كي نخبه هاي ما بايد برق بخوانند و راهي ناسا شوند بكذاريد اين بار نخبه اي از اين آب و خاك موسيقي بخواند موسيقي سنتي خودمان آنهم با ساز تخصصي تار تا شايد ديگر غول غرب نتواند استعداد او را استثمار كند شايد اين جمله من تحجر آميز باشد و لي سهمي از حقيقت دارد نخبه گان ما مدام به رشته هاي فني رفته اند و به هزار و يك دليل و دسته بيل راهي اروپا و امريكا مي شوند و اين اب و خاك اگرچه در دستاني ناپاك محاق است اما از آنها بي بهره مي ماند
او بدرستي مسير خود را يافته است اما چند حادثه احمقانه كه در كشور ما طبيعي است به او در اين تصحيح مسير كمك كرده است
اول اينكه او با تمام شايستگي هايش با اينكه در تمامي آزمون هاي قبل از آزمون اصلي انتخابي المپياد جهاني نفر اول بوده بدليلي ساده بخاطر ريختن آبميوه روي برگ هاي امتحاني اش مدال نقره ميگيرد و اعتراض اش براي احقاق حق اش به جايي نمي رسد
دوم اينكه سكه بهار آزاري اي كه در جشن ستارگان استان كه براي تقدير از نخبه گان برگزار شده بود با توضيح اينكه براي شما زياد است و بايد نبم سكه مي داديم پس مي گيرند او هم تمام آنچه داده بودند و نداده بودن را روي ميز رئيس آموزش و پرورش رها مي كند
خنده دار آنجاست كه آقايان به رتبه 5 كنكور سپند مي دهند و به دوست علي كه دارنده مدال نقره جهاني المپياد شيمي و طلاي المپاد شيمي كشوري است سكه بهار آزادي
اميد وارم خدا عقلي به آقايان بدهد و پولي به ما تا آنچنان كه بايد از اين نخبه گان حمايت كنيم
خلاصه من پيشاپيش ورود اين نخبه واقعي را به جمع موسيقي كاران و موسيقي دانان كشور تبريك مي گويم
علي من در موسيقي اين آب و خاك اگر عليزاده ديگري نباشد علي ديگري خواهد بود
برما چه مي رود؟
علي عزيز من علي بزرگ دانش آموز دبيرستان علامه حلي دارنده مدال نفره المپياد نقره كشوري تصميم بزرگي گرفته است
او مي خواهد كنكور هنر شركت كند و به موسيقي بپردازد
او كه هميشه مورد ستايش من بوده بخاطر هوش استعداد و توانايي هاي سرشاراش به لطف حماقت مسولان اين مملكت مسيري را براي خود يافته است كه من آن را بسيار روشن خوب و موفق مي بينم تا كي نخبه هاي ما بايد برق بخوانند و راهي ناسا شوند بكذاريد اين بار نخبه اي از اين آب و خاك موسيقي بخواند موسيقي سنتي خودمان آنهم با ساز تخصصي تار تا شايد ديگر غول غرب نتواند استعداد او را استثمار كند شايد اين جمله من تحجر آميز باشد و لي سهمي از حقيقت دارد نخبه گان ما مدام به رشته هاي فني رفته اند و به هزار و يك دليل و دسته بيل راهي اروپا و امريكا مي شوند و اين اب و خاك اگرچه در دستاني ناپاك محاق است اما از آنها بي بهره مي ماند
او بدرستي مسير خود را يافته است اما چند حادثه احمقانه كه در كشور ما طبيعي است به او در اين تصحيح مسير كمك كرده است
اول اينكه او با تمام شايستگي هايش با اينكه در تمامي آزمون هاي قبل از آزمون اصلي انتخابي المپياد جهاني نفر اول بوده بدليلي ساده بخاطر ريختن آبميوه روي برگ هاي امتحاني اش مدال نقره ميگيرد و اعتراض اش براي احقاق حق اش به جايي نمي رسد
دوم اينكه سكه بهار آزاري اي كه در جشن ستارگان استان كه براي تقدير از نخبه گان برگزار شده بود با توضيح اينكه براي شما زياد است و بايد نبم سكه مي داديم پس مي گيرند او هم تمام آنچه داده بودند و نداده بودن را روي ميز رئيس آموزش و پرورش رها مي كند
خنده دار آنجاست كه آقايان به رتبه 5 كنكور سپند مي دهند و به دوست علي كه دارنده مدال نقره جهاني المپياد شيمي و طلاي المپاد شيمي كشوري است سكه بهار آزادي
اميد وارم خدا عقلي به آقايان بدهد و پولي به ما تا آنچنان كه بايد از اين نخبه گان حمايت كنيم
خلاصه من پيشاپيش ورود اين نخبه واقعي را به جمع موسيقي كاران و موسيقي دانان كشور تبريك مي گويم
علي من در موسيقي اين آب و خاك اگر عليزاده ديگري نباشد علي ديگري خواهد بود
تعطيلات رويايي
به به عجب تعطيلاتي بود من كه كلي حال كردم بودن در كنار دوستان خانوادگي و سفر به سنندج و رقم خوردن روزهايي خاطره انگيز و دور بودن از فضاي سنگين كار و از همه مهمتر به صدا در نيامدن صداي زنگ موبايل مدام و پي در پي همه و همه چيزهايي بود كه اين روزها رو زيبا و مطبوع كرده بود
ممنونم از همه اونهايي كه اين همه خوشي رو به من هديه كردند
به به عجب تعطيلاتي بود من كه كلي حال كردم بودن در كنار دوستان خانوادگي و سفر به سنندج و رقم خوردن روزهايي خاطره انگيز و دور بودن از فضاي سنگين كار و از همه مهمتر به صدا در نيامدن صداي زنگ موبايل مدام و پي در پي همه و همه چيزهايي بود كه اين روزها رو زيبا و مطبوع كرده بود
ممنونم از همه اونهايي كه اين همه خوشي رو به من هديه كردند
Monday, February 14, 2005
ماجراي زندان ابو غریب و خاطره ای از یک آزاده
عموی من 8 سال و نیم در بند اسارت صدامی بود که امروز حال و روزاش را دیده اید.چندی پیش همان موقع که ماجرای شکنجه کردن زندانیان عراقی در زندان ابوغریب توسط آمريكايي ها بالا گرفته بود و سيماي لاريجاني مردم را به راهپيمايي اعتراض آميز در اين خصوص دعوت مي كرد، عموی ام از زمان اسارت اش می گفت از اينكه چگونه گلوله بر سينه اش چند سانتي بالاتر از قلب اصابت مي كند و او در حالي كه بيهوش شده به اسارت در مي آيد.او را به بغداد منتقل مي كنند درست به همان جايي كه امروز عراقي ها در آن گرفتارند و شكنجه مي شوند به ابوغريب. از مداوا خبري نيست. ضجه هاي يك زخمي را كسي نمي شنود. حتي به حال خودش هم رهايش نمي كنند. ساعتي نمي گذرد كه بازپرسان سرميرند و شكنجه آغاز مي شود! پوتين ها همان جايي را هدف مي گيرند كه گلوله پيش از آن متلاشي كرده است... صداي ناله اين اسير را اما هيچ كس نمي شنود. ابوغريب زندان نيست شكنجه گاه اسراي جنگي است. زخم گلوله نه با دارو كه با خاك پوتين و ضربات كابل پس از ماهها التيام مي يابد اما زخم روح اش سالها طول مي كشد تا فراموش شود....
عمو ماجراي زندان را شنيده بود با او تماس مي گيرم همان طور كه هنگام دستگيري صدام با او تماس گرفته بودم و تبريك گفته بودم. خوشحالي خود را پنهان نمي كند از شكنجه عراقي ها مي گويم آيه اي از قران مي خواند كه تاوان رفتارشان با ما را پرداخت ميكنند. صحبت به راهپيمايي اعتراض آميز عليه رفتار با اسراي عراقي كه مي رسد خون اش به جوش مي آيد: "وقتي ما زخمي و درمانده در ابوقريب شكنجه مي شديم آقايان كجا بودند كه راهپيمايي به راه بيندازند.چرا كسي اعتراضي نكرد؟ "
بدنم سرد مي شود، ناراحتي تمام وجود ام را پر ميكند. جز ابراز تاسف چيزي نمي توانم بگويم. تصوير سينه شكافته اش لحظه اي از ذهنم مي گذرد.به روح بزرگ اش مي انديشم روحي كه تازه داشت التيام مي يافت.به سالهاي جواني اش فكر ميكنم كه در اسارت گذشته ، به ظلمي كه بر او رفته است فكر مي كنم شايد ظلمي كه در عراق بر او رفته است قابل بخشايش باشد ولي ظلمي كه در كشوراش بر او مي رود با هيچ منطقي بخشودني نيست...با هيچ منطقي!
عموی من 8 سال و نیم در بند اسارت صدامی بود که امروز حال و روزاش را دیده اید.چندی پیش همان موقع که ماجرای شکنجه کردن زندانیان عراقی در زندان ابوغریب توسط آمريكايي ها بالا گرفته بود و سيماي لاريجاني مردم را به راهپيمايي اعتراض آميز در اين خصوص دعوت مي كرد، عموی ام از زمان اسارت اش می گفت از اينكه چگونه گلوله بر سينه اش چند سانتي بالاتر از قلب اصابت مي كند و او در حالي كه بيهوش شده به اسارت در مي آيد.او را به بغداد منتقل مي كنند درست به همان جايي كه امروز عراقي ها در آن گرفتارند و شكنجه مي شوند به ابوغريب. از مداوا خبري نيست. ضجه هاي يك زخمي را كسي نمي شنود. حتي به حال خودش هم رهايش نمي كنند. ساعتي نمي گذرد كه بازپرسان سرميرند و شكنجه آغاز مي شود! پوتين ها همان جايي را هدف مي گيرند كه گلوله پيش از آن متلاشي كرده است... صداي ناله اين اسير را اما هيچ كس نمي شنود. ابوغريب زندان نيست شكنجه گاه اسراي جنگي است. زخم گلوله نه با دارو كه با خاك پوتين و ضربات كابل پس از ماهها التيام مي يابد اما زخم روح اش سالها طول مي كشد تا فراموش شود....
عمو ماجراي زندان را شنيده بود با او تماس مي گيرم همان طور كه هنگام دستگيري صدام با او تماس گرفته بودم و تبريك گفته بودم. خوشحالي خود را پنهان نمي كند از شكنجه عراقي ها مي گويم آيه اي از قران مي خواند كه تاوان رفتارشان با ما را پرداخت ميكنند. صحبت به راهپيمايي اعتراض آميز عليه رفتار با اسراي عراقي كه مي رسد خون اش به جوش مي آيد: "وقتي ما زخمي و درمانده در ابوقريب شكنجه مي شديم آقايان كجا بودند كه راهپيمايي به راه بيندازند.چرا كسي اعتراضي نكرد؟ "
بدنم سرد مي شود، ناراحتي تمام وجود ام را پر ميكند. جز ابراز تاسف چيزي نمي توانم بگويم. تصوير سينه شكافته اش لحظه اي از ذهنم مي گذرد.به روح بزرگ اش مي انديشم روحي كه تازه داشت التيام مي يافت.به سالهاي جواني اش فكر ميكنم كه در اسارت گذشته ، به ظلمي كه بر او رفته است فكر مي كنم شايد ظلمي كه در عراق بر او رفته است قابل بخشايش باشد ولي ظلمي كه در كشوراش بر او مي رود با هيچ منطقي بخشودني نيست...با هيچ منطقي!
Sunday, February 13, 2005
فلسفه عاشورا
از زبان شخصي كه در خصوص عاشورا صحبت مي كرد نكته اي شنيدم كه تفكر برانگيز بود و جالب.مي گفت حركت عاشورا بيش از هرچيزي نشان دهنده قيام عليه حكومتي است كه اگرچه ديني است و نقاب اسلام بر چهره دارد ولي يكسر كفر و باطل است. بايد از نام ها رها شد و نيت ها را جست...
خواندن اين داستان كوتاه گلشيري را براي ظهر روز عاشورا توصيه مي كنم: معصوم دوم
تصوير شجاع و جسور امام حسين كه با جماعتي اندك به نبرد با ظلم بر مي خيزد ستودني تر است تا معصومي كه مظلومانه ، تشنه لب شهيد مي شود و مستحق دلسوزي است ...
ظلم چهره هاي زيادي دارد هميشه گرگ در پوستين بره نيست گاهي لباس عوض مي كند...
تضرع تفكر را محو مي كند...
از زبان شخصي كه در خصوص عاشورا صحبت مي كرد نكته اي شنيدم كه تفكر برانگيز بود و جالب.مي گفت حركت عاشورا بيش از هرچيزي نشان دهنده قيام عليه حكومتي است كه اگرچه ديني است و نقاب اسلام بر چهره دارد ولي يكسر كفر و باطل است. بايد از نام ها رها شد و نيت ها را جست...
خواندن اين داستان كوتاه گلشيري را براي ظهر روز عاشورا توصيه مي كنم: معصوم دوم
تصوير شجاع و جسور امام حسين كه با جماعتي اندك به نبرد با ظلم بر مي خيزد ستودني تر است تا معصومي كه مظلومانه ، تشنه لب شهيد مي شود و مستحق دلسوزي است ...
ظلم چهره هاي زيادي دارد هميشه گرگ در پوستين بره نيست گاهي لباس عوض مي كند...
تضرع تفكر را محو مي كند...
Sunday, February 06, 2005
حكايت قرابت چوپان و روشنفکر
باب اول: اندر آداب نوع نگاه
آورده اند که سالها پیش چوپانی می زیست کریح المنظر و صحیح المحضر، چوپان سالهای سال قرین گله بود و صاحب دوصد کله، آن هم از نوع پرورده! آنقدر اندر احوالات گله تعمق کرده بود که خود را خدای گله بانی می دانست و الهه چوپانی! از گاف و لام گله گرفته تا های کله همه را خورده بود و آبی هم از رو. هر روز گوسفندان را هدایت همی فرمود و از خوب و بد روزگار بر آنها سخن همی راند تا بدان پایه که گوسفندان بدون اذن وی آب نمی نوشیدند و قضای حاجت روا نمی دانستند! برای گوسفندان از خطرات گرگ می گفت که درنده است و تند خوی و نگون، و مزایای یونجه که مفید جهاز هاضمه است و تسویه گر خون.گوسفندان که مشعوف این همه علم بلاغت، مرید سینه چاک چوپان بودند و دعای گوی درگه خوبان، به سر جنباندنی از وی آسیمه سر به به کنان طاعت امر همی کردند و سر بر امر وی فرو همی آوردند.روزی چوپان زیر درختی لمیده بود و نی می نواخت که صدایی شنید. سر بداشت و در فرادست خود رندی را دید آبله روی و بذل گوی.رند به طلب آب همی آمده بود.لختی گذشت و سر صحبت باز همی شد که من چنان و تو چنان و و من ال و تو بل. چوپان از گوسفندی گوسفندان گفت و امارت خویش و رند از فرمانروایی خود بر دیاری دور دردست و به خود همی بالید که من بر آدمیان همی حکم رانم تو بر گوسفندان! تو کجا و من کجا. این قصه بر چوپان سخت سنگین آمد و با خود گفت مگر من چه از این آبله روی درشت گوی کم دارم که او آدم براند و من گوسفند!؟ رند که خشم را در دیدگان چوپان بدید با خود گفت هوا پس است نیش خندی زد و بدرودی گفت و دور همی گشت.فردا روز چوپان گوسفندان را به صاحبان همی سپرد و سوی ده بالا بار ببست. ده بالا که خیلی دور می نمود از آن روی انتخاب گشت که کسی وی را به چوپانی بازنشناسد که آنگاه تشت آبروی اش از بام بر می افتاد! چوپان در ده بالا سکنی گزید و روز تا شب و شب تا روز خلوت همی کرد در حجره ای حقیر در میدان شهر و اندر باب انسان ها تفکر همی فرمود و کتب ممنوعه قراعت همی کرد.القصه آنقدر تابلو بازی در بکرد که آدمیان گمان کردند خبری است و اندک اندک دور او حلقه زدند و وی افاضات همی فرمود.هر شب کتابی بر می خواند و الفاظی قلنبه سلنبه از بر می کرد تا فردا روز ملت را انگشت به دهان کند که العجب خدای علم است وی.آنچنان سخن می راند که گویی علامه دهر است مرجانه بحر، و فتوی همی داد و حکم همی کرد و خط و ربط همی داد و هیچ کس را قبول نداشت الاخودش. رفته رفته به سبب رفتار مردم و قلت فکرش بر او مشتبه گشت که کسی باشد همی! از این روی سایر آدمیان در چشم اش گوسفندی بیش نمی نمودند که مسبوق به سابقه بود بر او! و او همه را با یک چوب همی راند.
شيخ الحكايه
پانوشت: اين متن خيالي بوده و هرگونه تشابه شخصيت ها بخصوص گوسفندان به افراد حقيقي و حقوقي كاملا اتفاقي است
باب اول: اندر آداب نوع نگاه
آورده اند که سالها پیش چوپانی می زیست کریح المنظر و صحیح المحضر، چوپان سالهای سال قرین گله بود و صاحب دوصد کله، آن هم از نوع پرورده! آنقدر اندر احوالات گله تعمق کرده بود که خود را خدای گله بانی می دانست و الهه چوپانی! از گاف و لام گله گرفته تا های کله همه را خورده بود و آبی هم از رو. هر روز گوسفندان را هدایت همی فرمود و از خوب و بد روزگار بر آنها سخن همی راند تا بدان پایه که گوسفندان بدون اذن وی آب نمی نوشیدند و قضای حاجت روا نمی دانستند! برای گوسفندان از خطرات گرگ می گفت که درنده است و تند خوی و نگون، و مزایای یونجه که مفید جهاز هاضمه است و تسویه گر خون.گوسفندان که مشعوف این همه علم بلاغت، مرید سینه چاک چوپان بودند و دعای گوی درگه خوبان، به سر جنباندنی از وی آسیمه سر به به کنان طاعت امر همی کردند و سر بر امر وی فرو همی آوردند.روزی چوپان زیر درختی لمیده بود و نی می نواخت که صدایی شنید. سر بداشت و در فرادست خود رندی را دید آبله روی و بذل گوی.رند به طلب آب همی آمده بود.لختی گذشت و سر صحبت باز همی شد که من چنان و تو چنان و و من ال و تو بل. چوپان از گوسفندی گوسفندان گفت و امارت خویش و رند از فرمانروایی خود بر دیاری دور دردست و به خود همی بالید که من بر آدمیان همی حکم رانم تو بر گوسفندان! تو کجا و من کجا. این قصه بر چوپان سخت سنگین آمد و با خود گفت مگر من چه از این آبله روی درشت گوی کم دارم که او آدم براند و من گوسفند!؟ رند که خشم را در دیدگان چوپان بدید با خود گفت هوا پس است نیش خندی زد و بدرودی گفت و دور همی گشت.فردا روز چوپان گوسفندان را به صاحبان همی سپرد و سوی ده بالا بار ببست. ده بالا که خیلی دور می نمود از آن روی انتخاب گشت که کسی وی را به چوپانی بازنشناسد که آنگاه تشت آبروی اش از بام بر می افتاد! چوپان در ده بالا سکنی گزید و روز تا شب و شب تا روز خلوت همی کرد در حجره ای حقیر در میدان شهر و اندر باب انسان ها تفکر همی فرمود و کتب ممنوعه قراعت همی کرد.القصه آنقدر تابلو بازی در بکرد که آدمیان گمان کردند خبری است و اندک اندک دور او حلقه زدند و وی افاضات همی فرمود.هر شب کتابی بر می خواند و الفاظی قلنبه سلنبه از بر می کرد تا فردا روز ملت را انگشت به دهان کند که العجب خدای علم است وی.آنچنان سخن می راند که گویی علامه دهر است مرجانه بحر، و فتوی همی داد و حکم همی کرد و خط و ربط همی داد و هیچ کس را قبول نداشت الاخودش. رفته رفته به سبب رفتار مردم و قلت فکرش بر او مشتبه گشت که کسی باشد همی! از این روی سایر آدمیان در چشم اش گوسفندی بیش نمی نمودند که مسبوق به سابقه بود بر او! و او همه را با یک چوب همی راند.
شيخ الحكايه
پانوشت: اين متن خيالي بوده و هرگونه تشابه شخصيت ها بخصوص گوسفندان به افراد حقيقي و حقوقي كاملا اتفاقي است
عندر باب عدبیاط نگارش 2
آوردح عند کح شیخ کاطب علکطبا روذی بح بالین بیماری شطافط عذ برای عیادط. بیمار کح چشمانی زعیف داشط و حالی نضار شیخ را با تبیب اشطباح گرفط و عذ شیخ نصخح ای برای مداوا تلب کرد. شیخ درماندح عذ اثرار ذیاد وی کاقزی یافط و دوصح ختی بنوشط. عما عذ آنجا کح نمی خواصط خوردن چیض خاثی را طوثیح کند، چنین بنوشط:
بیمار عذ جحاذ حازمح صخط در رنج اصط، بح خفطن ذیاد و خوردن کم طوثیح می گردد.لظا عذ برای جحاذاط اش سبح بخصبد، زهر بخورد، شب دگر بارح بخصبد
فردا روذ خبر آوردند یا شیخ بیمار جان به جان آفرین طصلیم کردح عصط! شیخ پرصید عذ چح روی کح دوش صالم بود!؟ گفطند: تبیبی بر بالین اش رفطح و "ظَهر" بر وی طجویض کردح عذ برای مداوای درد جحاذ حازمح اش!
کاطب علکطبا
آوردح عند کح شیخ کاطب علکطبا روذی بح بالین بیماری شطافط عذ برای عیادط. بیمار کح چشمانی زعیف داشط و حالی نضار شیخ را با تبیب اشطباح گرفط و عذ شیخ نصخح ای برای مداوا تلب کرد. شیخ درماندح عذ اثرار ذیاد وی کاقزی یافط و دوصح ختی بنوشط. عما عذ آنجا کح نمی خواصط خوردن چیض خاثی را طوثیح کند، چنین بنوشط:
بیمار عذ جحاذ حازمح صخط در رنج اصط، بح خفطن ذیاد و خوردن کم طوثیح می گردد.لظا عذ برای جحاذاط اش سبح بخصبد، زهر بخورد، شب دگر بارح بخصبد
فردا روذ خبر آوردند یا شیخ بیمار جان به جان آفرین طصلیم کردح عصط! شیخ پرصید عذ چح روی کح دوش صالم بود!؟ گفطند: تبیبی بر بالین اش رفطح و "ظَهر" بر وی طجویض کردح عذ برای مداوای درد جحاذ حازمح اش!
کاطب علکطبا
Thursday, January 27, 2005
كازوئوایشي گورو
به تازگي فرصتي دست داد تا كتاب بازمانده روز نوشته ي كازوئوایشي گورو را كه مدت ها پيش از مهدي عزيز گرفته بودم بخوانم. كتاب ترجمه نجف دريابندري است وبه حق به خوبي توانسته است به زباني دست يابد كه با حال و هواي داستان و راوي آن كه يك پيش خدمت انگليسي است نزديك است. كازائوشي كه ژاپني الاصل و بزرگ شده انگليس است در بازمانده روززيركانه رماني را خلق مي كند كه در حالي كه در آن خبري از كشش هاي متداول داستاني وجود ندارد ولي خواننده بدون آنكه حس كند در پيچ و خم حوادث درون داستاني با راوي شريك شده و همزاد پنداري مي كند. كتاب سرشار از ظرافت هاي نگارشي است كه نويسنده بدون آنكه به آنها اشاره اي كند حداقل اشاره اي مستقيل خواننده در مسيري قرار مي گيرد كه در اكتشاف وقايع رخ داده برآيد و از آنها برداشتي خاص خود داشته باشد. و شايد اين مهم ترين نكته اين اثر باشد. شما در پايان بازگفت پاره اي از خاطرات مختاريد كه آنگونه كه مي خواهيد برداشت كنيد.كتاب را اززواياي ديگري هم مي توان مورد بررسي قرارداد كه شايد به لحاظ ادبي مهم نباشد ولي به لحاظ اجتماعي و فرهنگي مي تواند بسيار مفيد باشد. بطور مثال نوع نگاه استيونز كه نقش اول و راوي داستان است به مسائل حرفه اي اش. او به عنوان پيش خدمت در سراي دارلينگتن كه از خانه هاي اعياني بزرگ انگليس است خدمت مي كند و تعداد زيادي پادو و خدمه در زير دست او به فعاليت مشغولند. او موقعيت شغلي و وظايف خود را بخوبي مي داند و بشدت از تخطي از آنها دوري مي كند. وظيفه شناسي بي حد او مي تواند براي جامعه ما مفيد باشد. و يا دقت وسواسي او در بهتر انجام دادن وظايف اش و مطالعه در اين زمينه ويا مذاكره با افراد همكار در خصوص مشكلات مرتبط شغلي.خواندن اين كتاب 300 صفحه اي را به شما دوستان پيشنهاد ميكنم
به تازگي فرصتي دست داد تا كتاب بازمانده روز نوشته ي كازوئوایشي گورو را كه مدت ها پيش از مهدي عزيز گرفته بودم بخوانم. كتاب ترجمه نجف دريابندري است وبه حق به خوبي توانسته است به زباني دست يابد كه با حال و هواي داستان و راوي آن كه يك پيش خدمت انگليسي است نزديك است. كازائوشي كه ژاپني الاصل و بزرگ شده انگليس است در بازمانده روززيركانه رماني را خلق مي كند كه در حالي كه در آن خبري از كشش هاي متداول داستاني وجود ندارد ولي خواننده بدون آنكه حس كند در پيچ و خم حوادث درون داستاني با راوي شريك شده و همزاد پنداري مي كند. كتاب سرشار از ظرافت هاي نگارشي است كه نويسنده بدون آنكه به آنها اشاره اي كند حداقل اشاره اي مستقيل خواننده در مسيري قرار مي گيرد كه در اكتشاف وقايع رخ داده برآيد و از آنها برداشتي خاص خود داشته باشد. و شايد اين مهم ترين نكته اين اثر باشد. شما در پايان بازگفت پاره اي از خاطرات مختاريد كه آنگونه كه مي خواهيد برداشت كنيد.كتاب را اززواياي ديگري هم مي توان مورد بررسي قرارداد كه شايد به لحاظ ادبي مهم نباشد ولي به لحاظ اجتماعي و فرهنگي مي تواند بسيار مفيد باشد. بطور مثال نوع نگاه استيونز كه نقش اول و راوي داستان است به مسائل حرفه اي اش. او به عنوان پيش خدمت در سراي دارلينگتن كه از خانه هاي اعياني بزرگ انگليس است خدمت مي كند و تعداد زيادي پادو و خدمه در زير دست او به فعاليت مشغولند. او موقعيت شغلي و وظايف خود را بخوبي مي داند و بشدت از تخطي از آنها دوري مي كند. وظيفه شناسي بي حد او مي تواند براي جامعه ما مفيد باشد. و يا دقت وسواسي او در بهتر انجام دادن وظايف اش و مطالعه در اين زمينه ويا مذاكره با افراد همكار در خصوص مشكلات مرتبط شغلي.خواندن اين كتاب 300 صفحه اي را به شما دوستان پيشنهاد ميكنم
خود انساني و خود شغلي
اين مطلب جالب كه در سايت دبش امده بود را بخوانيد:اول : من ارزشمند) در يكي از كوهنورديهاي ماههاي اوليه دانشگاه وقتي روي قله سرود« اي ايران» را خوانديم و گفتيم «جان من فداي خاك پاك ميهنم» يكي از دوستان پرسنتر كه تجربههايي از جنس تلاش براي فدا كردن جان را نيز در كارنامهاش داشت گفت اين بيت غلط است. جان شما ارزشمندتر از خاك وطن است. براي ما كه آغشته به ادبيات كساني همچون مرحوم شريعتي بوديم اين حرف عجيب و غيرقابل باور ضربهاي بود كه بر شيشه نگاهمان خورد. براي من ضربه دوم را مصطفي ملكيان زد. اولين جملهاي كه در اولين برخوردم با او به خاطر دارم اين بود كه «وجود شما از هر چيزي مهمتر است. من اثبات نميكنم ولي ميگويم سخن گفتن از فدا كردن خود براي ميهن و آرمان و مذهب و خلق امري بيمعنا است » ( نقل به مضمون). اين بيان اگزيستانسياليستي از خود انساني، براي من آنقدر جذاب بود كه تا مدتها با آن كلنجار ميرفتم. گرچه دوستاني با نگاههاي ايدئولوژيك (چه مذهبي و چه غير مذهبي) به راحتي قادر بودند تا چنين ديدگاهي را غلط يا قابل رد كردن بشمارند ولي به نظر من ميرسيد نكته نهفتهاي در اين سخن وجود دارد كه بسيار ارزشمند است. هر چند تا سالها بعد مغز سخن وي را لمس نكردم.ادامه
اين مطلب جالب كه در سايت دبش امده بود را بخوانيد:اول : من ارزشمند) در يكي از كوهنورديهاي ماههاي اوليه دانشگاه وقتي روي قله سرود« اي ايران» را خوانديم و گفتيم «جان من فداي خاك پاك ميهنم» يكي از دوستان پرسنتر كه تجربههايي از جنس تلاش براي فدا كردن جان را نيز در كارنامهاش داشت گفت اين بيت غلط است. جان شما ارزشمندتر از خاك وطن است. براي ما كه آغشته به ادبيات كساني همچون مرحوم شريعتي بوديم اين حرف عجيب و غيرقابل باور ضربهاي بود كه بر شيشه نگاهمان خورد. براي من ضربه دوم را مصطفي ملكيان زد. اولين جملهاي كه در اولين برخوردم با او به خاطر دارم اين بود كه «وجود شما از هر چيزي مهمتر است. من اثبات نميكنم ولي ميگويم سخن گفتن از فدا كردن خود براي ميهن و آرمان و مذهب و خلق امري بيمعنا است » ( نقل به مضمون). اين بيان اگزيستانسياليستي از خود انساني، براي من آنقدر جذاب بود كه تا مدتها با آن كلنجار ميرفتم. گرچه دوستاني با نگاههاي ايدئولوژيك (چه مذهبي و چه غير مذهبي) به راحتي قادر بودند تا چنين ديدگاهي را غلط يا قابل رد كردن بشمارند ولي به نظر من ميرسيد نكته نهفتهاي در اين سخن وجود دارد كه بسيار ارزشمند است. هر چند تا سالها بعد مغز سخن وي را لمس نكردم.ادامه
بر ما چه رفتهاست، باربد؟
در خلال سفري كه سه شنبه چهارشنبه به زنجان داشتم فرصتي دست داد تا داستاني منتشر نشده از هوشنگ گلشيري را برخوانم. بر ما چه رفتهاست، باربد؟ اول تشكر كنم از مهدي آش خور هميشه عزيز براي معرفي اين اثر.با توجه به موجز و مختصر بودن اين داستان خواندن آن را به شما پيشنهاد مي كنم.ساير داستان هاي گلشيري را نيز كه به تازگي روي سايت بنياد گلشيري قرارگرفته است در اينجا مي توانيد بيابيد.در پايان از همه دوستان كه در آن پنج شنبه كذايي ما را رهين منت خود فرمودند سپاس گذارم.
در خلال سفري كه سه شنبه چهارشنبه به زنجان داشتم فرصتي دست داد تا داستاني منتشر نشده از هوشنگ گلشيري را برخوانم. بر ما چه رفتهاست، باربد؟ اول تشكر كنم از مهدي آش خور هميشه عزيز براي معرفي اين اثر.با توجه به موجز و مختصر بودن اين داستان خواندن آن را به شما پيشنهاد مي كنم.ساير داستان هاي گلشيري را نيز كه به تازگي روي سايت بنياد گلشيري قرارگرفته است در اينجا مي توانيد بيابيد.در پايان از همه دوستان كه در آن پنج شنبه كذايي ما را رهين منت خود فرمودند سپاس گذارم.
عندر باب عدبیاط نگارش
الا یا ایحا صاقی عدر کعصن وناولحاکه اشغ آثان نمود اول ولی افطاد مشکلحا***ثالحا دل تلب جام جم از مامی کردوانچه خود داشط زبیگانه طمنا می کرد***آورده اندکه ثالها پیش شیخی می ضیصت شوخ تبع و رند مصلک, شیخ درهجره خود همی نشثت و کطابت حمی فرمود طا بدانجا کهوی را کاطبالکطبا یا به ظبان امروضی طایپیصت الطایپیصطان مینامیدند.اظ مجموعه حای طغریر شده بدسط ایشان می طوان به قثه چهل توتی و داصطان هظارو یک شب وشاحنامه فردوسی عشاره کرد.طصلت وی برکطابط طا بدان جای بود که گویند طمامی حروف چندین ضبان رایج دنیا اظ جمله فارثی وعربی راچشم بصته کطابط حمی فرمود!گویند روضی مردی طاضی که خودرا خداوندکطابط حمی دانصتبر در شیخنا درآمد و بانگ برداشط که یا شیخ ریض می بینمط حمی در باب کطابط که طو کصره ی کوچکی اظ کطابط ما حم نمی شوی چه رصد الف یا با ؟شیخ صر دربرج مراغبت حمی کرد و لخطی اظ صخن باض ایثتاد طا بر قیض خود کزمی کرده باشد وانگاه فرمودما آن کصره حم حمی نباشیم؟!از فظایل شیخنا بثیار گفته اند و نوشطه اند.عتار در کطاب طزکرطل عولیا می نویصد آن ضاییده ی نجابط ماهی بهرلتافط گم گشطه به راه سواب ثدمتر دویده در صوی صراب مشطاغ اشغ غلم ندانصطه فرغ کطاب و شلقم آن مرده به راه هصتی شنگول بی پیمانه ی می و مصتی آن مفغود بی فراقط شیخنا و مولا نا ابوکطاب الکطابط به پرنویصی شحره بود و به کم خوانی محره. گویند که صالا حمی نوشت و حمی نوشت طا روظی رندی بانگ برآورد یا شیخ چه حمی نویصی فرمود غصه چحل من توتی پرصیدند یا شیخ از بر حمی نویصی که کطابی نمی بینیم در بر طو؟ گفت صالحاست که مادر بزرگم گفطه بود و من چیظهایی از بر دارم.شحرت وی طا بدانجای اسط که نام وی در کطاب رکورد های جحانی صبت گردیده اصط؟وی در چندین مورد رکوردهای جحانی را شکثته بودرکورد قلت نویصی ثاده طرین کلمه ظبان مادری برای غلط نوشتن کلمه های اظ - طا -اصطرکورد بیشطرین قلت برای ساده ترین کلمه در مدل حای مخطلف کلمه اسط-اثت-اصت
وصلام الکم
الا یا ایحا صاقی عدر کعصن وناولحاکه اشغ آثان نمود اول ولی افطاد مشکلحا***ثالحا دل تلب جام جم از مامی کردوانچه خود داشط زبیگانه طمنا می کرد***آورده اندکه ثالها پیش شیخی می ضیصت شوخ تبع و رند مصلک, شیخ درهجره خود همی نشثت و کطابت حمی فرمود طا بدانجا کهوی را کاطبالکطبا یا به ظبان امروضی طایپیصت الطایپیصطان مینامیدند.اظ مجموعه حای طغریر شده بدسط ایشان می طوان به قثه چهل توتی و داصطان هظارو یک شب وشاحنامه فردوسی عشاره کرد.طصلت وی برکطابط طا بدان جای بود که گویند طمامی حروف چندین ضبان رایج دنیا اظ جمله فارثی وعربی راچشم بصته کطابط حمی فرمود!گویند روضی مردی طاضی که خودرا خداوندکطابط حمی دانصتبر در شیخنا درآمد و بانگ برداشط که یا شیخ ریض می بینمط حمی در باب کطابط که طو کصره ی کوچکی اظ کطابط ما حم نمی شوی چه رصد الف یا با ؟شیخ صر دربرج مراغبت حمی کرد و لخطی اظ صخن باض ایثتاد طا بر قیض خود کزمی کرده باشد وانگاه فرمودما آن کصره حم حمی نباشیم؟!از فظایل شیخنا بثیار گفته اند و نوشطه اند.عتار در کطاب طزکرطل عولیا می نویصد آن ضاییده ی نجابط ماهی بهرلتافط گم گشطه به راه سواب ثدمتر دویده در صوی صراب مشطاغ اشغ غلم ندانصطه فرغ کطاب و شلقم آن مرده به راه هصتی شنگول بی پیمانه ی می و مصتی آن مفغود بی فراقط شیخنا و مولا نا ابوکطاب الکطابط به پرنویصی شحره بود و به کم خوانی محره. گویند که صالا حمی نوشت و حمی نوشت طا روظی رندی بانگ برآورد یا شیخ چه حمی نویصی فرمود غصه چحل من توتی پرصیدند یا شیخ از بر حمی نویصی که کطابی نمی بینیم در بر طو؟ گفت صالحاست که مادر بزرگم گفطه بود و من چیظهایی از بر دارم.شحرت وی طا بدانجای اسط که نام وی در کطاب رکورد های جحانی صبت گردیده اصط؟وی در چندین مورد رکوردهای جحانی را شکثته بودرکورد قلت نویصی ثاده طرین کلمه ظبان مادری برای غلط نوشتن کلمه های اظ - طا -اصطرکورد بیشطرین قلت برای ساده ترین کلمه در مدل حای مخطلف کلمه اسط-اثت-اصت
وصلام الکم
Subscribe to:
Posts (Atom)